معنی عملی
لغت نامه دهخدا
عملی. [ع َ م َ] (ص نسبی) منسوب به عمل. رجوع به عمل شود. آنچه که به مرحله ٔ عمل درمی آید. (فرهنگ فارسی معین). || آنچه که بعمل وابسته باشد، مقابل نظری و علمی. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). هر کرداری که از روی قصد از حیوان ناشی شود، و این لفظ اخص از لفظ فعل است، زیرا عمل رادر مورد جمادات نیز استعمال کنند، و در عرف علما درمقابل نظری اطلاق گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- حکمت عملی، دانستن انتظام احوال معاش و معاد بوجه کامل، و آن بر سه قسم است: تهذیب اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مدن. (ناظم الاطباء).
|| معتاد به افیون. تریاکی. تریاک کش. || مصنوعی. (فرهنگ فارسی معین). هر چیز ساخته شده و صنعتی. ضد طبیعی. (ناظم الاطباء). ساختگی. مصنوع. مزور:
بنزد خوشه ٔ انگور عقد مروارید
مثال جوهر اصلی ودانه ٔ عملی است.
بسحاق اطعمه.
|| قابل عمل کردن. اجراشدنی. (فرهنگ فارسی معین).
عملی. [ع َ لا] (اِخ) نام جایگاهی است. و ابن درید در جمهره آن را به فتح عین و میم ضبط کرده است. (از معجم البلدان). در منتهی الارب نیز به فتح اول و دوم (عَمَلی ̍) آمده است.
فرهنگ معین
آن چه که به مرحله عمل درمی آید، شدنی، قابل اجرا، (عا.) معتاد. [خوانش: (عَ مَ) [ع.] (ص نسب.)]
فرهنگ عمید
[مقابلِ نظری و علمی] آنچه به مرحلۀ عمل درآید یا وابسته به عمل باشد،
[عامیانه، مجاز] معتاد به مواد مخدر، تریاکی،
حل جدول
شدنی، ممکن، میسر
مترادف و متضاد زبان فارسی
شدنی، ممکن، میسر، تریاکی، وافوری، مصنوعی،
(متضاد) نظری
فارسی به انگلیسی
Applied, Feasible, Functional, Operable, Practicable, Practical, Utilitarian, Viable, Workable, Working
فارسی به ترکی
ameli
فارسی به عربی
تطبیقی، عملی، مشارک
عربی به فارسی
شدنی , عملی , امکان پذیر , میسر , ممکن , محتمل , عمل کردنی , قابل علا ج و درمان , قابل اجرا , صورت پذیر , عبور کردنی , کابردی , بکار خور , اهل عمل , کارکن , قابل اعمال , کار کردنی
فرهنگ فارسی هوشیار
آنچه که بمرحله عمل در میاید
فرهنگ فارسی آزاد
عَمِلَیّ، منسوب به عمل- واقعی- اجرا شدنی- اجرائی،
فارسی به ایتالیایی
pratico
فارسی به آلمانی
Machbar
معادل ابجد
150