معنی عملی در زراعت
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
حراثت، حرث، زرع، فلاحت، کاشت، کشاورزی، کشت، زراعت، مزرعه
لغت نامه دهخدا
زراعت. [زِ ع َ] (ع اِمص) زراعه. کشتکاری و کشت و کشاورزی و فلاحت. (ناظم الاطباء). برزگری. اکاری. مؤاکره. زرع. کشت. کشتکاری. حرث. کشاورزی. فلاحت. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کشاورزی و کشت و زرع. (فرهنگ فارسی معین). || (اِ) کشتزار. (ناظم الاطباء). کشتزار. مزرعه.در تداول، زَراعَت تلفظ شود. (فرهنگ فارسی معین).
عملی
عملی. [ع َ لا] (اِخ) نام جایگاهی است. و ابن درید در جمهره آن را به فتح عین و میم ضبط کرده است. (از معجم البلدان). در منتهی الارب نیز به فتح اول و دوم (عَمَلی ̍) آمده است.
عملی. [ع َ م َ] (ص نسبی) منسوب به عمل. رجوع به عمل شود. آنچه که به مرحله ٔ عمل درمی آید. (فرهنگ فارسی معین). || آنچه که بعمل وابسته باشد، مقابل نظری و علمی. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). هر کرداری که از روی قصد از حیوان ناشی شود، و این لفظ اخص از لفظ فعل است، زیرا عمل رادر مورد جمادات نیز استعمال کنند، و در عرف علما درمقابل نظری اطلاق گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- حکمت عملی، دانستن انتظام احوال معاش و معاد بوجه کامل، و آن بر سه قسم است: تهذیب اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مدن. (ناظم الاطباء).
|| معتاد به افیون. تریاکی. تریاک کش. || مصنوعی. (فرهنگ فارسی معین). هر چیز ساخته شده و صنعتی. ضد طبیعی. (ناظم الاطباء). ساختگی. مصنوع. مزور:
بنزد خوشه ٔ انگور عقد مروارید
مثال جوهر اصلی ودانه ٔ عملی است.
بسحاق اطعمه.
|| قابل عمل کردن. اجراشدنی. (فرهنگ فارسی معین).
عربی به فارسی
شدنی , عملی , امکان پذیر , میسر , ممکن , محتمل , عمل کردنی , قابل علا ج و درمان , قابل اجرا , صورت پذیر , عبور کردنی , کابردی , بکار خور , اهل عمل , کارکن , قابل اعمال , کار کردنی
فرهنگ عمید
حرفۀ زارع، کشتکاری، کشاورزی، کشتوزرع،
کلمات بیگانه به فارسی
کشاورزی
فرهنگ معین
(زِ عَ) [ع. زراعه] (اِمص.) کشاورزی.
فرهنگ واژههای فارسی سره
کشاورزی
معادل ابجد
1032