معنی عنصر گازی بی‌رنگ و بو

لغت نامه دهخدا

گازی

گازی. (اِ) نام گلی است خوشبوی که بهندی گیوره گویند. (برهان). صحیح کازی است (به کاف تازی و ذال معجمه) بمعنی گل گیوره و عربی است، مگر آنکه گوئیم به زای و کاف فارسی است و به ذال معجمه و کاف تازی معرب آن است. (رشیدی از برهان قاطع چ معین). و رجوع به کاذی شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

بی‌رنگ

ساده، بدون‌رنگ،
(متضاد) رنگی، ملون

گویش مازندرانی

گازی

قسمت انتهایی خیار، بیماری عصبی و کج شدن موقتی چانه که در...

نوعی پشه ی بزرگ، ورم و آماس قسمتی از صورت و کشاله ی ران

ترکی به فارسی

گازی

غازی

فرهنگ عمید

بو

بوییدن
(اسم) آنچه به‌وسیلۀ بینی و قوۀ شامه احساس می‌شود، رایحه،
(اسم) [مجاز] اثر،
(اسم) [قدیمی، مجاز] امید،
* بو برداشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] بو گرفتن، بوناک شدن،
* بو بردن: (مصدر لازم)
احساس بو کردن،
[قدیمی] اندک اطلاعی از یک امر پنهانی پیدا کردن،
گمان بردن،
پی بردن،
* بو دادن: (مصدر متعدی)
بوناک بودن و بو پس دادن،
تف دادن چیزی روی آتش، مثل تف دادن تخم هندوانه و امثال آن،
* بو کردن: (مصدر متعدی) بوییدن، بو کشیدن، استشمام،
* بو کشیدن: (مصدر متعدی) بوییدن، بو کردن، استشمام،
* بو گرفتن: (مصدر لازم) بو برداشتن، خوشبو یا بدبو شدن، بوناک شدن،
* بوی کوهی: (زیست‌شناسی) [قدیمی] گیاهی صحرایی بومی خراسان که از ریشۀ آن نوعی صمغ به دست می‌آید،

معادل ابجد

عنصر گازی بی‌رنگ و بو

744

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری