معنی عنوانی احترامآمیز برای زنان سالمند

لغت نامه دهخدا

سالمند

سالمند. [م َ] (ص مرکب) کلانسال. مسن. بزاد برآمده. بزرگ سال.

فرهنگ عمید

سالمند

سال‌دار، سال‌دیده، کلان‌سال، سال‌خورده،

واژه پیشنهادی

فرهنگ معین

سالمند

(مَ) (ص مر.) پیر، سالخورده.

مترادف و متضاد زبان فارسی

سالمند

صفت پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، سالدیده، کلان‌سال، کهنسال، مسن، معمر،
(متضاد) جوان

معادل ابجد

عنوانی احترامآمیز برای زنان سالمند

1401

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری