معنی غاز
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
چاک، شکاف، پنبه، وصله، پنبه حلاجی شده. [خوانش: (اِ.)]
(اِ.) نیاز، حاجت.
(اِ.) مرغی است شبیه مرغابی امابزرگ تر از آن با گردنی دراز و وزنی حدود 12 کیلوگرم که مانند مرغابی و اردک غذایش را در آب جستجو می کند، چراندن کنایه از: بر اثر بیکاری وقت خود را بیهوده تلف کردن. [خوانش: (اِ.)]
(اِ.) کوچک ترین واحد پول در عهد قاجاریه.
فرهنگ عمید
گاز۴
پینه، وصله،
چاک، شکاف،
* غاز کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن، غاژیدن،
[مجاز] پول ناچیز و کم،
[منسوخ] در دورۀ قاجار، واحد پول معادل نیم شاهی،
پرندهای شناگر، بزرگتر از مرغابی و کوچکتر از قو، با گردن دراز، و پاهای پردهدار که نر و مادهای همشکل دارد. وزنش تا دوازده کیلوگرم میرسد، خربط،
* غاز چراندن: (مصدر لازم) [مجاز]
کار بیهوده کردن،
بیکاری، ولگردی،
حل جدول
مرغ همسایه، نوعی مرغابی بزرگ جثه، کوچکترین واحد پول دوران قاجار
مرغ همسایه، نوعی مرغابی بزرگ جثه، کوچکترین واخد پول دوران قاجار
مترادف و متضاد زبان فارسی
پشیز، شاهی، صنار، قاز، خار، شوک، پاره، ژنده، چاک، شکاف
فارسی به انگلیسی
Fowl
فارسی به ترکی
kaz
فارسی به عربی
اوزه
عربی به فارسی
گاز , بخار , بنزین , گازمعده , گازدار کردن , باگاز خفه کردن , اتومبیل رابنزین زدن
گویش مازندرانی
غاز اهلی – غاز وحشی
فرهنگ فارسی هوشیار
مرغابی، مرغی است حلال گوشت و از جمله مرغان اهلی و وحشی اقسام آن در مازندران و گیلان است
فارسی به ایتالیایی
oca
معادل ابجد
1008