معنی غاز
لغت نامه دهخدا
غاز. (اِ) پینه و وصله ای باشد که مردم فقیر بر جامه دوزند. (برهان). || پنبه ٔ محلوج. (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرای) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی):
ز بهر بافتن تار و پود مدحت تو
برند غاز سخن شاعران ز غوزه ٔ من.
سوزنی.
|| برهم زدن پشم کهنه تا نیک بتوان رشت و آن را به تازی نکث نامند. (جهانگیری) (برهان). || شکاف. (برهان) (فرهنگ رشیدی). و در کلمه ٔ شب غاز (جای بسر بردن گاوان و گوسفندان در شب)، غاز از همین ریشه است. پاره و باز شده و شکافته. || از هم شکافتن. چاک و تراک. (برهان). || نیاز. (جهانگیری) (برهان). حاجت. احتیاج. (برهان):
شود دمی همه غاز و شود دمی همه ناز
شود دمی همه ناز و شود دمی همه نوز.
مولوی.
|| قحط و غلا. || خوردن طعام از روی لذت و اشتها. (برهان).
غاز. (اِ) مرغابی. قاز. خربت. خربط. خربطه. قلولا.مرغی است حلال گوشت و از جمله ٔ مرغان اصلی و وحشی اقسام آن در مازندران و گیلان و اطراف دریاچه های سیستان و بعض نقاط دیگر ایران بسیار است. پرنده ای است معروف از جنس مرغان آبی. (برهان). نوعی از مرغابی بزرگ جثه بود. (جهانگیری). مرغ معروف که آن را بپارسی خربت گویند یعنی مرغابی بزرگ و اینکه با قاف نویسند غلط است یا معرب و در اصل پارسی به غین است. (انجمن آرای) (آنندراج). مرغ معروف که آن را مردم قاز گویند و در اصل فرس به غین است. (فرهنگ رشیدی). این کلمه با قاف هم آمده است چنانکه در دیوان لغات الترک (ج 3 ص 110) قاز را با قاف به همین معنی آورده است. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). اسم فارسی نوعی از مرغابی است بزرگتر از اردک، در افعال مثل بط و از آن گرم تر و غلیظتر و روغن او محلل و مفتح و جهت ریاح و پیچش شکم و استسقا و درد مفاصل شرباً و ضماداً نافع است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن):
غاز اگر پهلو زند در باد عدل پهلوان
چرخ عنقاوار متواری شود از بیم غاز.
سوزنی.
- امثال:
زینب غازچران، کنایه از زنی بلندبالا و سبک سار. (ص 936 ج 2 امثال و حکم دهخدا).
مرغ همسایه غاز می نماید، نظیر:
نعمت ما به چشم همسایه
صد برابر فزون کند پایه
چون ز چشم نیاز می بیند
مرغ همسایه غاز می بیند.
رشید یاسمی.
(امثال و حکم دهخدا ص 1529 ج 3).
مگر این روغن غاز دارد، آنچه تو داری نیز نیک نباشد و بی علتی آرزوی این دیگر کنی. (امثال و حکم دهخدا ص 1724 ج 4). و رجوع به قاز شود.
غاز. (اِ) سکه ای است و آن جزئی از اجزاء قران قدیم است، در بعضی شهرها هر قران که برابر با ریال کنونی است به بیست شاهی و هر شاهی به دو پول و هر پول به دو جِندَک و هر جندک به دو غاز تقسیم می شده است.
- دو غاز نیرزیدن، سخت ناچیز و کم ارج بودن.
- یک غازی، کسی که بسیار کم حوصله و بی جرأت در خرج کردن پول باشد.
- امثال:
کاه بده کالابده یک غاز و نیم (هم) بالا بده، در موردی که کسی علاوه بر ایجاد زحمت توقع سودی هم دارد. در فردوس خراسان معروف است که مردی از اهل بشرویه با جمعی از بازرگانان محل به مشهد میرفت و با هم قرار گذاشتند دم دروازه گمرک ندهند. دروازه بان او و رفقایش را کتک زد و بشدت مطالبه ٔ پولی که به عنوان گمرک می گرفتند کرد. آن مرد برآشفت و به لهجه ٔ محلی گفت: «اَاَ وربغم مزنی مخی ناچقم کنی، گمرکتم بستون دو غاز و نیم هم بالا»؛ یعنی چرا به صورتم سیلی میزنی که ناخوشم کنی، گمرکت را بگیر و دو غازو نیم هم بیشتر بگیر.
غاز. (معرب، اِ) معرب گاز (فرانسوی). جوهر هوائی قابل الانضغاط و سیال یعرف بزیت الغاز، افرنجیه معناهاروح. ج، غازات. (اقرب الموارد). رجوع به گاز شود.
غاز. (اِخ) (الَ...) ابن ربیعه الجرشی. روح بن زنباع. از پدرش روایت کرده که او از غازبن ربیعه چنین روایت کرده است: من حاضر بودم که زحربن قیس جعفی درآمد و نزد یزید بایستاد یزید او را گفت ای زحر چه خبر داری ؟ گفت ترا مژده میدهم به فتح و نصر خدا، و بعد داستان کربلا و شهادت حسین علیه السلام را برای یزید بیان کرد. یزید از شنیدن آن داستان گریه کرد و گفت اگر من خودم در کربلا بودم از کشتن اباعبداﷲ صرف نظر میکردم. رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 143 و 144 شود.
فرهنگ معین
چاک، شکاف، پنبه، وصله، پنبه حلاجی شده. [خوانش: (اِ.)]
(اِ.) نیاز، حاجت.
(اِ.) مرغی است شبیه مرغابی امابزرگ تر از آن با گردنی دراز و وزنی حدود 12 کیلوگرم که مانند مرغابی و اردک غذایش را در آب جستجو می کند، چراندن کنایه از: بر اثر بیکاری وقت خود را بیهوده تلف کردن. [خوانش: (اِ.)]
(اِ.) کوچک ترین واحد پول در عهد قاجاریه.
فرهنگ عمید
گاز۴
پینه، وصله،
چاک، شکاف،
* غاز کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن، غاژیدن،
[مجاز] پول ناچیز و کم،
[منسوخ] در دورۀ قاجار، واحد پول معادل نیم شاهی،
پرندهای شناگر، بزرگتر از مرغابی و کوچکتر از قو، با گردن دراز، و پاهای پردهدار که نر و مادهای همشکل دارد. وزنش تا دوازده کیلوگرم میرسد، خربط،
* غاز چراندن: (مصدر لازم) [مجاز]
کار بیهوده کردن،
بیکاری، ولگردی،
حل جدول
مرغ همسایه، نوعی مرغابی بزرگ جثه، کوچکترین واحد پول دوران قاجار
مرغ همسایه، نوعی مرغابی بزرگ جثه، کوچکترین واخد پول دوران قاجار
مترادف و متضاد زبان فارسی
پشیز، شاهی، صنار، قاز، خار، شوک، پاره، ژنده، چاک، شکاف
فارسی به انگلیسی
Fowl
فارسی به ترکی
kaz
فارسی به عربی
اوزه
عربی به فارسی
گاز , بخار , بنزین , گازمعده , گازدار کردن , باگاز خفه کردن , اتومبیل رابنزین زدن
گویش مازندرانی
غاز اهلی – غاز وحشی
فرهنگ فارسی هوشیار
مرغابی، مرغی است حلال گوشت و از جمله مرغان اهلی و وحشی اقسام آن در مازندران و گیلان است
فارسی به ایتالیایی
oca
معادل ابجد
1008