معنی غاز چراندن

لغت نامه دهخدا

غاز چراندن

غاز چراندن. [چ َ دَ] (مص مرکب) کنایه از بیکاری است.


چراندن

چراندن. [چ َ دَ] (مص) چرانیدن. شبانی کردن و چوپانی نمودن. (ناظم الاطباء). واداشتن حیوان به علف بیابان خوردن. (فرهنگ نظام). به چرا واداشتن. به چرا بردن اغنام و احشام. رعی:
جهاندار گیتی چنان آفرید
چنانچون چراند بباید چرید.
فردوسی.
چه داند آنکه اشتر میچراند.
سعدی.
- سور چراندن، به مهمانی شدن. به اصرار از اشخاص سور گرفتن. غالباً برسر سفره ٔ دیگران غذا خوردن. بهر مهمانی رفتن.
- چشم چراندن، خوبرویان را بولع تماشا کردن. در مجالس و محافل چشم از صورت و قامت خوبان برنداشتن. در معابر برای تماشای زیبارخان ایستادن.رجوع به چرانیدن شود.


غاز

غاز. (اِ) پینه و وصله ای باشد که مردم فقیر بر جامه دوزند. (برهان). || پنبه ٔ محلوج. (جهانگیری) (برهان) (انجمن آرای) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی):
ز بهر بافتن تار و پود مدحت تو
برند غاز سخن شاعران ز غوزه ٔ من.
سوزنی.
|| برهم زدن پشم کهنه تا نیک بتوان رشت و آن را به تازی نکث نامند. (جهانگیری) (برهان). || شکاف. (برهان) (فرهنگ رشیدی). و در کلمه ٔ شب غاز (جای بسر بردن گاوان و گوسفندان در شب)، غاز از همین ریشه است. پاره و باز شده و شکافته. || از هم شکافتن. چاک و تراک. (برهان). || نیاز. (جهانگیری) (برهان). حاجت. احتیاج. (برهان):
شود دمی همه غاز و شود دمی همه ناز
شود دمی همه ناز و شود دمی همه نوز.
مولوی.
|| قحط و غلا. || خوردن طعام از روی لذت و اشتها. (برهان).

غاز. (معرب، اِ) معرب گاز (فرانسوی). جوهر هوائی قابل الانضغاط و سیال یعرف بزیت الغاز، افرنجیه معناهاروح. ج، غازات. (اقرب الموارد). رجوع به گاز شود.

حل جدول

غاز چراندن

مثل بیکار بودن

کنایه از بیکار بودن

ضرب المثل فارسی

غاز چراندن

بیکار بودن

فرهنگ فارسی هوشیار

غاز چراندن

‎ (مصدر) غازها را در علفزار بچرا واداشتن، (مصدر) بیکار بودن ول گشتن.


چراندن

به چرا واداشتن، گردش حیوانات در علفزار

گویش مازندرانی

غاز

غاز اهلی – غاز وحشی

فرهنگ عمید

غاز

پرنده‌ای شناگر، بزرگ‌تر از مرغابی و کوچک‌تر از قو، با گردن دراز، و پاهای پرده‌دار که نر و ماده‌ای هم‌شکل دارد. وزنش تا دوازده کیلوگرم می‌رسد، خربط،
* غاز ‌چراندن: (مصدر لازم) [مجاز]
کار بیهوده ‌کردن،
بیکاری، ولگردی،


چراندن

گردش دادن حیوانات علف‌خوار در علف‌زار برای چرا، به ‌چرا واداشتن، وادار به چریدن کردن،

فرهنگ معین

چراندن

(چَ دَ) (مص م.) نک چرانیدن.

فارسی به عربی

چراندن

خدش، صیف، عشب

فارسی به آلمانی

چراندن

Gras (n), Sommer (m)

معادل ابجد

غاز چراندن

1316

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری