معنی غامر

لغت نامه دهخدا

غامر

غامر. [م ِ] (ع ص) زمین ویران. (منتهی الارب). خلاف عامر. ضد عامر. (مهذب الاسماء). زمین خراب. جای ویران. زمین که زیر آب مانده باشد و آن فاعل به معنی مفعول است مانند: سر کاتم و ماء دافق و آن را بر فاعل ازینرو بنا نهاده اند که در مقابل عامر باشد. (منتهی الارب). درآب فرورفته. آب فراگرفته. و در تاج العروس آمده است: هر سرزمین و خانه ٔ ناآباد یعنی ویران بدانسان که آب آن را فراگیرد و کشت و کار در آن امکان پذیر نباشد یا ریگ و خاک روی آن را فروپوشد یا زهاب آن را فراگیرد و در آن نی و بَردی بروید و شایسته ٔ کشت و کار گیاهان دیگر نباشد و آن را بدان سبب غامر گفته اند که بسبب فروپوشیدن آب یا جز آن دارای ویرانی است چنانکه گویند: هم ناصب ای ذونصب و بهمین معنی حدیث عمر تفسیر شده است که گوید: انه مسح السواد عامر و غامر و گویند مقصود عامر آن و خراب آن است و در حدیث دیگر است که: انه جعل علی کل جریب عامر او غامر درهماً و قفیزاً یا غامر بر هر سرزمینی اطلاق می شود که بسبب عدم بهره برداری از آن شایسته ٔ زراعت و کشت نباشد. و به قولی غامر زمین قابل زراعتی است که نتوان آن را کاشت و ازینرو آن را غامر گویند که آب آن را فرامیگیرد وویران میکند و آن فاعل بمعنی مفعول است مانند: سرکاتم و ماء دافق، و بنای آن بر مفعول برای این است که در مقابل عامر باشد و بنظر ابوحنیفه زمینهای مواتی را که آب فرانگیرد غامر نمیگویند. (از تاج العروس).


غامرة

غامره. [م ِ رَ] (ع ص) تأنیث غامر. مغموره. || خرمابن که محتاج آب پاشی نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). نخلی که به آبیاری نیاز نداشته باشد. (از تاج العروس).


مستوحش

مستوحش. [م ُ ت َ ح ِ](ع ص) وحشت جوینده.(غیاث)(آنندراج). وحشت یابنده. خلاف مستأنس.(از اقرب الموارد). اندوهگین.(آنندراج).آزرده.(زمخشری): گفت دانم که مستوحش آورده ای پیغام ایشان بشنو و بیا با من بگوی.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 677). گفت چنین می نماید که خوارزمشاه مستوحش رفته است. گفتم زندگانی خداوند دراز باد به چه سبب و نه همانا که مستوحش رفته باشد که مردی سخت بخردو فرمانبردار است.(تاریخ بیهقی ص 80). الیسع چون ازبنی اعمام خود مستوحش بود قصد «سُرَّمن رأی » کرد.(تاریخ قم ص 102). و رجوع به استیحاش شود. || آنکه به چیزی انس نگرفته باشد.(از اقرب الموارد). || مکانی که «وحش » شده و مردم آنجا را ترک گفته باشند.(از اقرب الموارد). غامر. بایر. خراب.

فرهنگ معین

غامر

(مِ) [ع.] (اِفا.) بایر، خراب.

حل جدول

غامر

زمین بایر


غامر، یولاخ،موات

زمین بایر


غامر ، یولاخ ،موات

زمین بایر


زمین بایر

غامر

غامر، یولاخ، موات

غامر، یولاخ، وموات

فرهنگ فارسی آزاد

غامر

غامِر، کثیر و زیاد- بائِر و خراب (زمین)، زیر اب رفته- ضمناً اسم فاعل غَمْر نیز می باشد،

فرهنگ عمید

غامر

زمین بایر و خراب که قابل کشت‌و‌زرع نباشد،
[مقابلِ عامر] ویران،

مترادف و متضاد زبان فارسی

غامر

بایر، خراب، ویران،
(متضاد) آباد، عامر

فرهنگ فارسی هوشیار

غامر

جای ویران، زمین خراب


غامره

مونث غامر ویران (اسم) مونث غامر.

معادل ابجد

غامر

1241

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری