معنی غامض
لغت نامه دهخدا
غامض. [م ِ] (ع ص) زمین پست نرم. زمین مغاک. ج، غوامض. (منتهی الارب). زمین هموار. (مهذب الاسماء). || مرد سست حمله. || سخن پوشیده و دور، خلاف واضح. (منتهی الارب): کلام غامض، سخن پوشیده و دور. سخن باریک معنی. (صراح). گفتار مشکل، دشوار، سخت، عسیر، دشخوار. کلام دور از فهم، پیچیده، آنچه دریافته نشود. معقد. باتعقید. مسئله ٔ غامض، دشوار، تاریک. یقال مسئله غامضه لاتعرف. (مهذب الاسماء). ج، غوامض. و در فارسی کلمه ٔ غامض با کردن و شدن صرف شود: و اگر شاعر باشی جهد کن تا سخن تو سهل و ممتنع باشد و پرهیزاز سخن غامض و چیزی که تو دانی و دیگران را بشرح آن حاجت باشد مگوی که شعر از بهر مردمان گویند نه از بهر خویش. (قابوسنامه). || مرد گمنام و بیقدر خوار. || گوهر مرد و حسب وی که مشهور نباشد. || پابرنجن پرکننده ساق را. || بزرگ و فربه از شتالنگ و ساق. (منتهی الارب).
فرهنگ معین
(مِ) [ع.] (اِفا.) دشوار، پوشیده.
فرهنگ عمید
مبهم و مشکل، دور از فهم، پوشیده و دور از ذهن،
[قدیمی] زمین پست،
حل جدول
پیچیده
مترادف و متضاد زبان فارسی
بغرنج، پیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، مشکل، معقد، مغلق،
(متضاد) ساده، سهل
فارسی به انگلیسی
Abstruse, Esoteric, Indefinable, Involved, Metaphysical
عربی به فارسی
مبهم , محرمانه , اسرار امیز , مرموز , تیره , تار , محو , نامفهوم , گمنام , تیره کردن , تاریک کردن , مبهم کردن , گمنام کردن , از نظر پنهان کردن , مخفی کردن , پوشیده , نهانی , سری , رمزی , مکتوم , مستتر کردن , مات , غیر شفاف , کدر , شیشه یا رنگ مات
فرهنگ فارسی هوشیار
گفتار مشکل، دشوار، سخت پیچیده
فارسی به آلمانی
Abstrus
معادل ابجد
1841