معنی غد
لغت نامه دهخدا
غد. [غ َ] (ع اِ، ق) فردا، اصله غدو، حذفت الواو بلاعوض، و قد جاء علی الاصل، نسبت بدان، غدی و غَدَوی. (منتهی الارب). و النسبه الیه غدی و ان شئت قلت غدوی. (اقرب الموارد). منسوب آن غدی به حذف آخر، و غدوی بر اصل می آید. (از شرح قاموس). || از نظر توسع به زمان بعید مترقب نیز اطلاق می کنند. (اقرب الموارد): و لتنظر نفس ما قدمت لغد. (قرآن 18/59). || کنایه از روز قیامت است: ان النبی (ص) ابصر ناقه معقوله و علیها جهازها فقال: این صاحبها لامروه له، فلیستعد غداً للخصومه. (مکارم الاخلاق طبرسی).
- بعد غد، پس فردا. (مهذب الاسماء).
غد. [غ ُدد] (ع ص) در تداول عامه به معنی خودبین و بیشتر در جوان گویند: بچه ٔ غدی است.
غد. [غ َدد] (ع مص) غد البعیر؛ طاعون زده گردیدن شتر. (منتهی الارب). غد البعیر و غد علی المجهول غداً: اصابه الغدد، و غد البعیر: صار ذاغده فهو غاد و مغدود، و قیل لایقال مغدود. (اقرب الموارد). || دزی غَدّ را به معنی یک نوع بیماری انسان آورده و به این عبارت از کامل بن اثیر استشهاد کرده است: فغد فی دیار بنی سلول فجعل یقول اغده کغده البعیر. (دزی ج 2 ص 201).
فرهنگ معین
فردا، زمان دور، روز قیامت. [خوانش: (غَ) [ع.] (اِ.)]
یکدنده، خودرأی، مغرور. [خوانش: (غُ) (ص.) (عا.)]
فرهنگ عمید
قُد
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Proud
فرهنگ فارسی هوشیار
خود بین
فرهنگ فارسی آزاد
غَد، فردا- روز بعد از امروز- ایضاً فردای روزگار- فردای مورد انتظار،
معادل ابجد
1004