معنی غران و خروشان

حل جدول

غران و خروشان

دمان


خروشان

غوغا کننده، نالان، پرتلاطم، متلاطم، خروشنده

لغت نامه دهخدا

غران

غران. [غ ُ / غ ُرْ را] (نف، ق) بانگ و فریادکنان، و آواز گران و مهیب برآرنده. (آنندراج). شورکننده و آواز گران و مهیب برآرنده. (غیاث اللغات). غرنده. صداکننده. (لغت شاهنامه ص 199):
چو تیغت کند کار بر چرکه تنگ
درآید به دم لابه غران پلنگ.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
شب از تیر بخشش نیستان شود
نیش لیک غران چو شیران بود.
طاهر وحید (از آنندراج).
|| صفت جانوران درنده است چنانکه گویند: شیر غران. و شیر غرین نیز به کار میبرند. و برای ابر و غیره نیز وصف آرند. (از فرهنگ شعوری):
بشد تیز بر شیر غران نشست
بیازید و بگرفت گوشش به دست.
فردوسی.
کمان را بمالید رستم به چنگ
بغرید مانند غران پلنگ.
فردوسی.
هیونان کف افکن بادپای
برفتند چون رعد غران ز جای.
فردوسی.
بیفکند دیگر ز پیلان چهار
همی تاخت غران چو ابربهار.
اسدی (گرشاسبنامه).
شیر غران بودم اکنون روبهم
سرو بستان بودم اکنون چنبرم.
ناصرخسرو.
نگوئی آتش اندر سنگ و گل در خار و جان در تن
و یا این ابر غران را که حمال مطر دارد؟
ناصرخسرو.
ستاده مرکب غران به جای بربط و چنگ
گرفته خنجر بران به جای جام شراب.
مسعودسعد.
دماغش ز گرمی درآمد به جوش
برآورد چون رعد غران خروش.
نظامی.
سپر نفکند شیر غران ز چنگ
نیندیشد از تیغ بران، پلنگ.
سعدی (بوستان).
دو بدین چنگ و دو بدان چنگال
یک به دندان چو شیر غرانا.
عبید زاکانی.
وآندگر همچو شیر غرانا.
عبید زاکانی.

غران. [غ ُرْ را] (ع ص، اِ) ج ِ اَغَرّ. || ج ِ غریر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به اغر و غریر شود.

غران. [غْرا / غ ِ] (اِخ) تلفظ ترکی گران.

غران. [غ ُرْ را] (ع اِ) غوزه ٔ آب. (منتهی الارب) (آنندراج). حبابهای آب. الغران، النفاحات فوق الماء، یقال: اقبل الماء بغرانه. (از اقرب الموارد).

غران. [غ ُ] (اِخ) جائی است. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان غران را علم مرتجلی می داند و گوید: نام جائی است در تهامه:
بغران او وادی القری اضطربت
نکباء بین صبا و بین شمال.
و کثیر عزه در وصف ابر گوید:
ثقیل الرحی واهی الکفاف دنا له
ببیض الربا ذوهیدب متعصف
رسا بغران واستدارت به الرحا
کما یستدیر الزاحف المتغیف.
و ابن السکیت غران را وادی بزرگی در حجاز می داند که میان سایه و مکه واقع است و به قول عرام بن الاصبغ وادی رهاط گفته می شود چنانکه در شعر خود آورده:
فان غراناً بطن واد جنه
لساکنه عقد علی وثیق.
همچنین گوید در قسمت غربی آن قریه ٔ حدیبیه واقع است. و فضل بن عباس بن عتبهبن ابی لهب از نوشته ٔ ابن الیزیدی چنین آرد:
تأمل خلیلی هل تری من ظعائن
بذی السرح او وادی غران المصوب
جزعن غراناً بعد ما متع الضحی
علی کل موار الملاط مدرب.
و ابن اسحاق در شرح غزوه ٔ رجیعگوید: رسول خدا به قصد رفتن به شام از کوه غراب واقع در حوالی مدینه گذشت و پس از آن از مخیض و سپس از تبراء عبور کرد و بعد به جانب چپ متمایل شد و به سوی یین و پس از آن به سوی صخیرات الیمام رفت و بعد از جاده ٔ راست طریق مکه را پیش گرفت... تا آنکه به غران فرودآمد و آن منازل بنی لحیان است. (از معجم البلدان). وادئی است نزدیک مدینه. (منتهی الارب). وادئی است بین امج و عسفان که در راه شهری به نام سایه قرار دارد. کلبی گوید: هنگامی که قضاعه پس از تفرق ازد، از مأرب متفرق شدند ضبیعهبن حرام بن جعل بن عمروبن حشم بن ودم بن ذبیان بن همیم بن ذهل بن هنی بن بلی با جماعتی از قوم خود به همراهی اهل و فرزند برگشت و به امج و غران فرودآمد، و آنها دو وادی هستند که از حره بنی سلیم شروع شده و به دریا منتهی میشوند. پس سیلی بر ایشان آمد در حالی که خوابیده بودند و بیشتر ایشان را برد و بازماندگان ایشان کوچ کرده در اطراف مدینه فرودآمدند. (از معجم البلدان). صاحب امتاع الاسماع در بیان غزوه ٔ بنی لحیان آرد: ثم راح (رسول اﷲ) مبرداً حتی - انتهی. الی حیث کان مصاب عاصم بن ثابت و اصحابه بین امج و عسفان ببطن غران، و بینها و بین عسفان خمسه امیال. (امتاع الاسماع ص 246).

غران. [غ َرْ را] (اِخ) تثنیه ٔ غر، موضعی است. (منتهی الارب). نام جایگاهی است در شعر مزاحم عقیلی:
اتعرف بالغرین داراً تأبدت
من الوحش واستفت علیها العواصف
صبا و شمال نیرج یعتفیهما
احایین لمات الجنوب الزفازف.
(از معجم البلدان).
رجوع به غَرّ و کتاب مذکور شود.


خروشان

خروشان. [خ ُ] (ق، نف) در حال خروشیدن. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خروش با همه ٔ معانی آن شود:
خروشان و کفک افکنان و سلیحش.
خسروی.
گرانمایه فرزند در پیش اوی
از ایوان برون شد خروشان بکوی.
فردوسی.
ببست آن در وبارگاه کیان
خروشان بیامد گشاده میان.
فردوسی.
همه جامه ٔ پهلوی کرد چاک
خروشان بسر بر همی ریخت خاک.
فردوسی.
خروشان همی تاخت تا قلبگاه
بجائی کجا شاه بد با سپاه.
فردوسی.
شبگیر کلنگ را خروشان بینی
در دست عبیر و نافه ٔ مشک بچنگ.
منوچهری.
همه روز نالان و جوشان بود
بیک جای تا شب خروشان بود.
(گرشاسب نامه).
این کلمات تقریر کرد و از پیش شاه خروشان بیرون رفت. (سندبادنامه ص 224). خروشان و نفیرکنان از پیش حاکم بازگشت. (سندبادنامه ص 292).
چون سگان دوست هم پیش سگان کوی دوست
داغ بر رخ طوق در گردن خروشان آمدم.
خاقانی.
به پلپل دانه های اشک جوشان
دوانم بر در خویشت خروشان.
نظامی.
ز رشک نرگس مستش خروشان
ببازار ارم ریحان فروشان.
نظامی.
ز گوش و گردنش لؤلؤ خروشان
که رحمت بر چنان لؤلؤفروشان.
نظامی.
فرس کشته از بس که شب رانده اند
سحرگه خروشان که وامانده اند.
سعدی (بوستان).
بیا وز غبن این سالوسیان بین
صراحی خون دل و بربط خروشان.
حافظ.
|| خروشنده. آنکه می خروشد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به خروش در همه ٔ معانی آن شود:
اندازد ابروانْت همه ساله تیر غوش
وآنگاه گویدم که خروشان مشو خموش.
خسروی.
برزم آسمان را خروشان کند
چو بزم آیدش گوهرافشان کند.
فردوسی.
پراکنده با مشک و دم سنگ خوار
خروشان بهم شارک و لاله سار.
خطیری.
مگرچون خروشان شود ساز او
شود بانگ دریا به آواز او.
نظامی.
- سیل خروشان، سیل مهیب. سیل عظیم. سیل پرصدا. سیل نعره زن.

فرهنگ عمید

غران

غرنده، درحال غریدن: سپر نفگند شیر غران ز جنگ / نیندیشد از تیغ بُرّان پلنگ (سعدی۱: ۱۲۲)،


خروشان

خروشنده،
(قید) در حال جوش‌وخروش و خروشیدن،
[مجاز] جوشان،

فرهنگ فارسی هوشیار

غران

فریاد کنان و آواز گران مهیب بر آورنده

فرهنگ معین

غران

(ص فا.) آواز گران و مهیب برآورنده، (ق.) در حال غریدن، فریادکنان. [خوانش: (غُ رّ)]


خروشان

(~.) (ص فا.) فریادکنان، نالان.

مترادف و متضاد زبان فارسی

غران

غرش‌کنان، غرنده

معادل ابجد

غران و خروشان

2414

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری