معنی غرس

لغت نامه دهخدا

غرس

غرس. [غ ِ] (ع اِ) آب و جز آن که با بچه بیرون آید از رحم، و پوست که بر روی جنین باشد، و اگر آن پوست را بر روی او بعد زائیدن بگذارند در حال بمیرد. ج، اغراس. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه با بچه چون لعابی و مخاطی از شکم برآید، و پوست تنکی که بر روی نوزاداست. رطوبتی که بر سطح درونی امعاء باشد. || نهال. (دهار) (مقدمهالادب). آنچه غرس شود. فعل به معنی مفعول است مانند ذبح و حمل (به معنی مذبوح و محمول) چنانکه گویند: نحن اغراس یدک. (از اقرب الموارد). غَرس. رجوع به ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 284 و 342 شود. || زاغ سیاه. (منتهی الارب) (آنندراج). غراب کوچک. غَرس. (از اقرب الموارد).

غرس. [غ َ / غ َ رَ] (اِ) قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی. (برهان قاطع) (مجمع الفرس) (از فرهنگ شعوری). خشم و تندی. (فرهنگ اسدی نخجوانی) (اوبهی). غژم. غرش. غراش:
گر نه بدبختمی مرا که فکند
به یکی جاف جاف زودغرس.
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم برو نشسته مگس.
رودکی (از فرهنگ اسدی) (از اوبهی).
|| خوشه ٔ غله در زبان پهلوی. (فرهنگ جهانگیری به نقل فرهنگ شعوری).

غرس. [غ َ] (ع مص) درخت نشانیدن بر زمین. (منتهی الارب) (آنندراج). مغروس نعت است از آن. (آنندراج). درخت نشاندن و چیزی کاشتن. (برهان قاطع). درخت نشاندن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات). نشاندن. نشانیدن. درنشاندن. غرز. || قلمه کردن. قلمه زدن. خواباندن (مثلاً شاخه ٔ مو را). غُروس. غِراس. غِراسه. || از نوک وارد کردن.گذاشتن: و غرسوا فی الشموع العنبر و العود. (دزی ج 2ص 206). || غرس کسی نعمتی را؛ به جای آوردن آن: غرس فلان عندی نعمهً؛ اثبتها. (از اقرب الموارد). || (اِ) درخت نشانده. ج، اغراس، غِراس. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، غُروس. جج، غروسات. (دزی ج 2 ص 206). نهال. (مقدمهالارب). درخت در زمین نشانده شده. (غیاث اللغات). مغروس. و منه یقال: انا غرس یده و نحن غرس یده. (اقرب الموارد): غرس معانی او به لطف تربیت و طیب آب و تربت، شاخها کشیده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 284). و نخواست غرس نعمتی که در حق او نشانده بود به یک عثرت از بیخ برآرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 هَ. ق. ص 342).
با هزاران آرزومان خوانده است
بهر ما غرس کرم بنشانده است.
مولوی (مثنوی).
چون در این جو دید غرس سیب مرد
دامنش را دید آن پرسیب کرد.
مولوی (مثنوی).
اندران زندان ز ذوق بیقیاس
بشکفد چون گل ز غرس تن حواس.
مولوی (مثنوی چ کلاله ٔخاور ص 403).
|| القضیب الذی ینزع من الحبه ثم یغرس. (از اقرب الموارد) (تاج العروس). || مو تازه. || شاخه یا ریشه ٔ یک گیاه، مترادف اصل. || دُم انجیر. || نوعی خرما. || نان خرمائی مرباکرده و پرورده. (دزی ج 2 ص 206). || غراب کوچک. غِرس. (از اقرب الموارد). || وادی الغرس، رودباری نزدیک فدک. (منتهی الارب). وادئی میان معدن النقره و فدک است. (از معجم البلدان).

غرس. [غ َ] (اِخ) (ابن الَ...) شمس الدین محمد مصری. فقیه حنفی بود، به سال 1525م. از دنیا رفت. از تألیفات وی «الفواکه البدریه فی القضایا الحکمیه» است. (از اعلام المنجد).

غرس. [غ َ] (اِخ) (بئر...) چاهی است در مدینه، منه الحدیث: غرس من عیون الجنه، و غسل (ص) منها. (منتهی الارب). چاهی است در قبا مدینه که حضرت نبوی آب آن را به پاکیزگی ستوده و آن را مبارک شمرده است هنگامی که وفاتش نزدیک شد به علی (ع) فرمود: پس از مرگ مرا با آب بئر غرس غسل بده. واقدی گوید: منازل بنی نضیر در ناحیه ٔ غرس بود. (از معجم البلدان).

غرس. [غ ُ] (ص) درتداول عامه، محکم. استوار. قرص. رجوع به قرص شود.

غرس. [غ ِ] (اِ) قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی. (از برهان قاطع). غرش. غراش. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). || خراش. (برهان قاطع). غرش. غراش. (حاشیه ٔ برهان چ معین).

فرهنگ معین

غرس

(مص م.) درخت کاشتن، (ص.) درخت نشانده، نهال. [خوانش: (غَ زَ) (ص مر.)]

(غَ یا غِ) (اِ.) خشم، قهر.

فرهنگ عمید

غرس


* غرس ‌کردن: (مصدر متعدی) = غَرْس

خشم، غضب، تندی، تندخویی: گرنه بدبختمی مرا که فگند / به یکی جاف‌جاف زود‌غرس؟ (رودکی: ۵۰۳)،

حل جدول

غرس

کاشتن نهال

نهال نشانی

کاشتن نهال، نهال کاشتن

فرهنگ فارسی هوشیار

غرس

غضب و خشم

فرهنگ فارسی آزاد

غرس

غَرْس-غِرْس، نهال یا آنچه مانند آن در زمین کاشته شود- آنچه کاشته گردد (جمع:غِراس-اَ‎غْراس)

غَرْس، (غَرَسَ-یَغْرِسُ) کاشتن نهال- درخت نشاندن،

معادل ابجد

غرس

1260

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری