معنی غرغر
لغت نامه دهخدا
غرغر.[غ َ غ َ] (اِ) غلطک، و آن چیزی است از چوب که ریسمان بر بالای آن اندازند و دلو آب و امثال آن را از چاه و غیره به مدد آن کشند. (برهان قاطع). چرخی که ریسمان را بر آن بکشند. (غیاث اللغات). غلتکی که جولاهان ریسمان بر آن اندازند و کشند مانند غلتکی که ریسمان دلو بر لای آن گذاشته دلو از چاه کشند. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری):
بلوچ پای و بپا چاه و غرغر و بکره
به نایژه، به مکوک و به تار و پود ثیاب.
خاقانی (از فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری).
غرغره. (فرهنگ رشیدی). || در عربی سر حلقوم را گویند که از جانب دهان است. (برهان قاطع). سر گلو از سوی دهان.
- جان به غرغر یا غرغره رسیدن، کنایه از رنج بردن بسیار به حدی که نزدیک به مرگ و حالت احتضار باشد. جان به لب رسیدن:
ز بس چون و چرا کاندر دلم خاست
رسید از خیرگی جانم به غرغر.
ناصرخسرو.
چو مدحت بر آل پیمبر رسانم
رسدناصبی را از آن جان به غرغر.
ناصرخسرو.
قصه چکنم ز درد بیماری
شیرین جانم رسیده با غرغر.
مسعودسعد.
هم خواهدش زمانه که آید به در به زود
جان عدوی تو که رسیده به غرغر است.
استاد (از فرهنگ شعوری).
غرغر. [غ ُ غ ُ] (ص) دبه خایه. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری). شخصی که خصیه ٔ او بزرگ و پرباد شده باشد و به عربی مفتوق خوانند. (برهان قاطع). کسی که خایه ٔ او ورم داشته باشد و صدا کند. (آنندراج) (از انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی). وجه تسمیه آواز غرغر است که از خایه ٔ فتق دار بیرون می آید. (از فرهنگ نظام). غر. غرغره. غرفنج. غُرّوک. رجوع به غر شود. || کسی را گویند که از روی خشم و قهر در زیر لب سخن گوید. (برهان قاطع). || (اِ) سخنی که زیر لب از خشم برآید. (فرهنگ رشیدی) (از آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا). و گویند مأخوذ است از غرش. (آنندراج) (انجمن آرا). قرقر. لندلند:
به خشم آمد دهد دشنام غرغر.
ابوالمعانی (از فرهنگ شعوری).
|| نام آواز رعد. || (اِ صوت) بانگ شکم. غراغر. قراقر بطن. غار و غور شکم.
غرغر. [غ ِ غ ِ] (اِ صوت) آوازی که از دولاب هنگام آب کشیدن بیرون می آید. (فرهنگ نظام). || بانگ چرخ عرابه. || مجازاً حرف زدن کسی بسیار و بیجا. (از فرهنگ نظام).
غرغر. [غ ِ غ ِ] (ع اِ) گیاهی است. (منتهی الارب). گیاهی بهاری و مطبوع است و جز در کوه نروید و برگ آن شبیه به برگ خزامی (خیری صحرائی) و گل آن سبز است. (از تاج العروس). || ماکیان حبشی. یا ماکیان دشتی. (منتهی الارب). ماکیان بیابانی. (مقدمهالادب). ماکیان دشتی. (دهار). نوعی از مرغ خانگی باشدو آن در حبشه بسیار است، و بعضی گویند مرغ صحرائی است. (برهان قاطع). نوعی از مرغ است، بعضی گفته اند که آن مرغ خانگی است و گروهی برآنند که صحرائی است. (جهانگیری). دجاج حبشه، و گفته اند دجاج بری. (از اقرب الموارد). قرقاول. (ناظم الاطباء). غرغره یکی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). حُبَیش. رجوع به حبیش شود.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
=غَرغَره: ز بس چونوچرا کاندر دلم خاست / رسید از خیرگی جانم به غرغر (ناصرخسرو: لغتنامه: غرغر)، قصه چه کنم ز درد بیماری / شیرینجانم رسیده با غرغر (مسعودسعد: ۲۳۷)،
* جان به غرغر رسیدن: [قدیمی، مجاز] جان به لب رسیدن،
پرندهای صحرایی با دمی کوتاه و شبیه طاووس یا تذرو، مرغ شاخدار،
حل جدول
ژک
مترادف و متضاد زبان فارسی
اعتراض، قرولند، لندش، نقنق
فارسی به عربی
تمتم
گویش مازندرانی
غرولند – غرغر
فرهنگ فارسی هوشیار
مرغ شاخدار ماکیان دشتی
فارسی به آلمانی
Mother [noun]
واژه پیشنهادی
نق
معادل ابجد
2400