معنی غریبه
لغت نامه دهخدا
غریبه. [غ ُ رَ ب َ] (اِخ) دهی است از دهستان ام الفخر بخش شادگان شهرستان خرم شهر که در 18هزارگزی شمال خاوری شادگان قرار دارد. راه مالرواهواز به شادگان از کنار آن می گذرد. زمین آن دشت و هوای آن گرمسیر مالاریائی است. سکنه ٔ آن 214 تن می باشد و شیعه اند که به عربی و فارسی سخن می گویند. آب آن از رودخانه ٔ جراحی تأمین می شود و محصول آنجا غلات و خرما است و شغل اهالی زراعت، تربیت و غرس نخل و گله داری بوده و صنایع دستی عبابافی است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
غریبه. [] (اِخ) دهی است از دهستان میان آب (بلوک البراویه) بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 36هزارگزی شمال باختری اهواز و 2هزارگزی شوسه و اندیمشک و کنار رود کرخه قرار دارد. زمین آن دشت و هوای آن گرمسیر است و سکنه ٔ آن 200 تن می باشد و شیعه اند که به عربی و فارسی سخن می گویند. آب آن از رود کرخه تأمین می شود. محصول آنجا غلات بوده و شغل اهالی زراعت و گله داری است. و صنایع دستی زنان قالیچه بافی است. ساکنین آن از طایفه ٔ البراویه هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
فرهنگ معین
مؤنث غریب، زن دور از وطن. [خوانش: (غَ بِ) [ع. غریبه] (ص.)]
(~.) [ع - فا.] (ص.) بیگانه، اجنبی، ناآشنا.
فرهنگ عمید
ناآشنا، بیگانه،
غریب
حل جدول
ناآشنا
مترادف و متضاد زبان فارسی
اجنبی، بیگانه، غریب، غیر، نامحرم،
(متضاد) آشنا، خودی
فارسی به انگلیسی
Alien, Exotic, Foreign, Out-Of-Towner, Outsider, Stranger, Unfamiliar, Unknown
فارسی به ترکی
yabancı; tanımadık
فارسی به عربی
اجنبی، غریب، قریب
فرهنگ فارسی هوشیار
زن دور از وطن، مقابل آشنا
فرهنگ فارسی آزاد
غَرِیْبَه، مُؤَنَّث غریب با همان معانی (جمع:غَرائِب)،
فارسی به ایتالیایی
estraneo
فارسی به آلمانی
Seltsam
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
1217