معنی غلبه
لغت نامه دهخدا
غلبه. [غ ُ ب َ / ب ِ] (اِ) پرنده ای است سیاه و سفید، و آن را عکه و کلاغ پیسه هم میگویند، و به این معنی با بای فارسی هم آمده است، و بعضی گویند پرنده ای است که آن را سبزک هم می نامند. (برهان قاطع). غلپه. (فرهنگ اسدی). همان عکه است که به شیرازی قالنجه و کلاغ پیسه گویند. شمس فخری گوید: مرغی است مانند عکه، و در فرهنگ به بای فارسی آورده است. (از فرهنگ رشیدی). عقعق. کلاغ پیسه. (فرهنگ اسدی). کلاژه. (فرهنگ اسدی نخجوانی). کسک. کشک. زاغچه. زاغی:
سیم به منقار غلبه صبر نماندم
غلبه پرید و نشست [از] بر فلغند.
ابوالعباس (از صحاح الفرس).
سه حاکمکند اینجا چون غلبه همه دزد
میخواره و زن باره و ملعون وخسیس اند.
منجیک (از فرهنگ اسدی) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج).
زاغ سیه بدم یکچند و نون
باز چو غلبه بشده ستم دو رنگ.
منجیک (از فرهنگ اسدی).
دزدی ای نابکار چون غلبه
روی چونانکه پخته تفشیله.
منجیک.
از بهر چه دادند ترا عقل چه گویی
تا خوش بخوری چون خر و چون غلبه بلنجی.
ناصرخسرو.
|| سوراخ عموماً، و سوراخی که از آنجا آب به باغ آید خصوصاً. (برهان قاطع).
فرهنگ معین
(مص ل.) پیروز گشتن، چیره شدن، (اِمص.) چیرگی، پیروزی، تسلط، استیلا، کثرت، فراوانی، (اِ.) گروه بسیار، جمعیت، ازدحام، بانگ، فریاد. [خوانش: (غَ لَ بِ) [ع. غلبه]]
فرهنگ عمید
چیره شدن، چیرگی یافتن،
چیرگی، پیروزی،
(اسم) [قدیمی، مجاز] ازدحام جمعیت،
(اسم) [قدیمی، مجاز] فریاد،
* غلبه داشتن: (مصدر لازم)
چیره و پیروز بودن،
[مجاز] بیشتر بودن،
* غلبه کردن: (مصدر لازم)
چیره و پیروز شدن،
[قدیمی، مجاز] فریاد کردن،
عقعق، عکه، کلاغپیسه: زاغ سیه بودم یکچند نون / باز چو غلبه شدستم دورنگ (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۳۶)،
حل جدول
چیره، پیروز
فرهنگ واژههای فارسی سره
چیرگی
مترادف و متضاد زبان فارسی
استیلا، پیروزی، تسلط، تصرف، چیرگی، درازدستی، سلطه، سیطره، ظفر، فتح، قهر، نجاح، نصرت
فارسی به انگلیسی
Conquest, Dominance, Domination, Predominance, Preponderance, Preponderancy
فارسی به عربی
ضربه، غزو، نصر، هیمنه
فرهنگ فارسی هوشیار
فیروزی، چیره شدن و زبر دستی
واژه پیشنهادی
چیره شدن . چیر شدن . فائق آمدن . صولت . بُهور. بَهر. غَلب . غَلَب . غَلَبَة. غُلبَة. استحواذ. بَذّ؛ غلبه کردن . اِبرار؛ غلبه کردن
چیرگی-استیلا-تسلط-بردن-شکست دادن
معادل ابجد
1037