معنی غله
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(غَ لِ) (اِ.) بی قراری.
(غُ لَّ) (اِ.) = غله: شاماکچه که زیر زره پوشند؛ شعاری که زیر لباس پوشند.
درآمد حاصل از کرایه مکان یا فروش زراعت، گندم، جو، شالی و حبوبات، جمع غلات. [خوانش: (غَ لِّ یا لَُ) [ع. غله] (اِ.)]
فرهنگ عمید
کوزۀ آبخوری کوچک و سرتنگ، غلغلک،
قلک
عطش شدید، تشنگی سخت، سختی تشنگی،
دانۀ حاصل از زراعت گیاهان تیرۀ گندمیان، مانندِ جو، گندم، ارزن، برنج، و امثال آنها،
[قدیمی] حاصل زراعت این گیاهان که هنوز برداشت نشده است،
[قدیمی] آذوقه،
[قدیمی] درآمد و دخلی که از کرایۀ خانه یا دکان بهدست آید،
حل جدول
دانه های گیاهی
مترادف و متضاد زبان فارسی
جو، حنط، حنطه، گندم
فارسی به انگلیسی
Grain, Cereal, Grain
فارسی به ترکی
hububat
فارسی به عربی
حبوب، ذره
گویش مازندرانی
محصول صیفی چون هندوانه و خربزه
فرهنگ فارسی هوشیار
مطلق حبوبات و انواع مختلف آنرا گویند
فارسی به ایتالیایی
cereale
فارسی به آلمانی
Getreide (n), Getreide (n), Getreidepflanze (f), Hühnerauge (n), Korn (n), Mais (m), Scheitelpunkt (m), Zenit (m)
معادل ابجد
1035