معنی غنی
لغت نامه دهخدا
غنی. [غ َ] (اِخ) ابن قطیب. صحابی است. (حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 102).
غنی. [غ َ نا] (ع ص) شایسته و سزاوار. درخور و لایق. یقال: مکان کذا غنی من فلان، ای مَئِنَّه منه، ای مخلقه به و مجدره. (از اقرب الموارد).
غنی. [غ ِ نا / غ ِ نَن ْ] (ع مص) زن گرفتن مرد. تزوج. (از اقرب الموارد). در منتهی الارب آمده: غنی، مرد را زن دادن و زن را شوی. || غانیه شدن زن، و زن غانیه آنکه او را بزنی بخواهند و او امتناع کند، و بقولی آنکه بزیبایی خود از آرایش بی نیاز باشد، یا زنی که شوهر کند و با وی بی نیاز باشد. (از اقرب الموارد). || مقیم شدن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل) (المصادر زوزنی). اقامت کردن، چنانکه گویند: «غنوا بدیارهم ثم فنوا». مَغنی ̍. (اقرب الموارد). || زیستن. (المصادرزوزنی). زندگانی کردن. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد): کاءَن لم یغنوا فیها. (قرآن 92/7). || توانگری. (مهذب الاسماء) (صراح). توانگر شدن. (المصادر زوزنی). بسیاری و فراوانی مال. (از اقرب الموارد). دستگاه. (صراح). مقابل فقر. (کشاف اصطلاحات الفنون). طَول. || بی نیاز گردیدن. بی نیازی. || بسنده کردن از چیزی. اکتفاء. || ماندن در دوستی، چنانکه گویند: «غنیت لک منی بالموده». (از اقرب الموارد). || غَنِیَت دارنا تهامه؛ یعنی بود در تهامه (منتهی الارب)، یعنی خانه ٔ ما تهامه بود. || (اِ) چاره. گویند: ما له عنه غنی، یعنی او را از وی چاره نیست. (از اقرب الموارد). || (اِمص) (اصطلاح تصوف) آرامش دل به وعده گاه الهی است. اهل اﷲ گویند: غنی، خشنودی به موجود و شکیبایی بر مفقود باشد. و بعضی گویند: الغنی قوت القلوب مع القله، و سرالحال، و قطعالاَّمال، و ترک القیل و القال. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
غنی. [غ َ] (ع ص) توانگر. ج، اَغْنیاء. (مهذب الاسماء). توانگر و مالدار. (منتهی الارب). خلاف فقیر. (کشاف اصطلاحات الفنون). دارا. دارنده: واﷲ غنی حلیم. (قرآن 263/2).
از فلک نحسها بسی بیند
آنکه باشد غنی، شود مفلاک.
ابوشکور بلخی (از فرهنگ اسدی).
به پیش ینال و تکین چون رهی
دوانند یکسر غنی و فقیر.
ناصرخسرو.
گر غنی زر به دامن افشاند
تا نظر در ثواب او نکنی
کز بزرگان شنیده ام بسیار
صبر درویش به که بذل غنی.
سعدی (گلستان).
درویش و غنی بنده ٔ این خاک درند
وآنان که غنی ترند محتاج ترند.
سعدی (گلستان).
چه عذر آرم از ننگ تردامنی
مگر عجز پیش آورم کای غنی.
سعدی (گلستان).
|| بی نیاز. (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی تهذیب عادل). || صاحب جمال. (لطائف اللغات). || (اِخ) غنی یا غنی بالذات، نامی از نامهای صفات خدای تعالی:
مدبر و غنی و صانع و مقدر و حی
همه به لفظ برآویخته ست از او بیزار.
ناصرخسرو.
ندانست در بارگاه غنی
که بیچارگی به ز کبر و منی.
سعدی (بوستان).
|| (ص) (اصطلاح شرع) غنی خلاف فقیر است و فقیر کسی است که او را نصاب لازم شود. در «اختیار» آمده: «غنی سه گونه باشد: بی نیاز و سلیم المزاج که او را توانایی فراهم آوردن قوت روزانه ٔ خود باشد، مالک به نصاب موجب فطریه و قربانی، بدون زکوه، و مالک به نصاب موجب فطریه و قربانی و زکوه، و صرف زکوه به بی نیاز سلیم المزاج بدون اختلاف بین فقها جایز است ». (از کشاف اصطلاحات الفنون). || (اصطلاح فلسفه) غنی آن است که ذات و کمال او به دیگری متوقف نباشد. برخلاف فقیر که ذات و کمال او به دیگری متوقف است. (از حکمه الاشراق ضمن مجموعه ٔ دوم مصنفات شیخ اشراق چ 1331 هَ. ش. ص 107). || (اصطلاح تصوف) عبارت از مالک تمام، پس غنی بالذات متحقق نیست مگر حق را، و غنی از عباد کسی است که مستغنی است بحق از هرچه ماسوای اوست. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
غنی. [غ َ] (اِخ) از اجداد است. فرزندان او بطنی از بنی عروهبن زبیربن عوام اند. مساکن ایشان در بهنساویه واقع در مصر بود، و معروف به جماعه رواق اند. (ازاعلام زرکلی ج 2 ص 761). بنی غنی از فرزندان عروهبن زبیر از قبیله ٔ عبدالعزی هستند. (صبح الاعشی ج 1 ص 357).
غنی. [غ ُ ن َ] (اِخ) از اعلام است. (منتهی الارب).
غنی. [غ َ] (اِخ) میر عبدالغنی. از سادات جلیل القدر تفرش، و برادر آقا محمدصادق است. به حلیه ٔ کمالات متحلی است. به اسم تخلص میکند و در جوانی درگذشته است. طبع خوشی داشته، این اشعار از اوست:
یک بار اگر رخ خود، آن دلربا ببیند
عاشق اگر نگردد از چشم ما ببیند.
همچنین گوید:
عمری به ره وفا نشستیم عبث
دل جز تو به دیگری نبستیم عبث
در پیش تو قدر هر سگی بیش از ماست
ما اینهمه استخوان شکستیم عبث.
(از آتشکده ٔ آذر چ بمبئی ص 407).
رجوع به الذریعه ج 9 ص 792 شود.
غنی. [غ َ] (اِخ) (میرزا...) عبدالغنی. متخلص به غنی. ازسادات بزرگوار محال تفرش بود. این رباعی از اوست:
ای از بر من برد دل آگاهت
سوی سفری که بود خاطرخواهت
از غایت رشک بود کز پیش نظر
رفتی و نگفتیم خدا همراهت.
(ازآتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 240).
غنی. [غ َ] (اِخ) (مولانا...) عبدالغنی. او از مشاهیر دانشمندان و شاعران عثمانی است. به شغل قضاء شام و بعد قاهره منصوب شد و پس از بازگشت از سفر حج دو مرتبه به منصب قضاء استانبول رسید.او راست: حاشیه ای بر حاشیه ٔ تجرید. به فارسی و ترکی شعر گفته است. منشآتی نیز دارد. این شعر از اوست:
حباب آسان رفت از سر هوای جام جم بیرون
از آن از بزم می هرگز نخواهم زد قدم بیرون.
این شعر ترکی نیز از اوست:
طالعمدر با که گون گوسترمین دودایچره آه
آسمانی بر بلا در عاشقه دود سیاه.
(از قاموس الاعلام ترکی).
غنی. [غ َ] (اِخ) قاسم غنی. به سال 1316 هَ. ق. در شهر سبزوار متولد شد. پدرش سیدعبدالغنی زراعت پیشه بود و از محضر حاج ملا هادی سبزواری حکیم و فیلسوف معروف معاصر درک فیض کرده بود، و به فلسفه و ادبیات علاقه داشت و از این رو فرزندش نیز از کودکی شوق وافر به تحقیق و مطالعه در فنون ادب و فلسفه پیدا کرد. چهارده سال بیش نداشت که پدرش جهان را وداع گفت. پس از طی تحصیلات مقدماتی برای تکمیل مطالعات و معلومات به تهران آمد وبه مدرسه ٔ دارالفنون قدیم که یکی از مدارس معروف آن زمان بود وارد شد، و در سال آخر تحصیل برای ادامه ٔ تحصیلات در رشته ٔ پزشکی به بیروت رفت و در آنجا دانشکده ٔ طب را به پایان رسانید و به اخذ دکتری نایل آمد و به زبان و ادبیات عرب احاطه ٔ کامل پیدا کرد. غنی در اواخر سال 1299 هَ. ش. به ایران بازگشت و به سبزوار رفت، و در آنجا مدت سه سال به طبابت اشتغال داشت، و پس از آن برای تکمیل تحصیلات خود به فرانسه رفت و در آنجا با محمد قزوینی آشنایی پیدا کرد، و در مجالسی که برای تحقیق در آثار ادبی و تاریخی و حکمت و عرفان در منزل هر یک از آنان تشکیل میشد از محضر یکدیگرکسب فیض میکردند. در آذرماه سال 1307 هَ. ش. به ایران بازگشت و مدت یک سال در سبزوار و چند سال در مشهد به طبابت پرداخت. در دوره های 10، 11، 12 و 13 بنمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد. در اسفندماه سال 1314 هَ. ش. بعنوان استاد در دانشکده ٔ طب بتدریس دروس بیماریهای عصبی و تاریخ طب و علم اخلاق پزشکی مشغول شد، و مدت دو سال نیز در دانشکده ٔ معقول و منقول به تدریس علم النفس پرداخت، و در همان احوال به عضویت کمیسیون پزشکی فرهنگستان ایران انتخاب شد. غنی پس از حادثه ٔ شهریور 1320 هَ. ش. برای نخستین بار در دولت سهیلی وزیر بهداری، سپس در فروردین ماه سال 1323 در کابینه ٔ ساعد وزیر بهداری و بعد وزیر فرهنگ شد، ولی در تاریخ نهم اردیبهشت همان سال بسبب کسالت مزاج از شغل خود استعفا کرد. و1945 م. بنمایندگی از طرف دولت ایران در کنفرانس سانفرانسیسکو شرکت کرد، و پس از آن نیز چندبار در کنفرانسهای مختلف جهانی بعنوان نماینده ٔ دولت ایران شرکت جست، و سه سال در کشورهای متحده ٔ آمریکا به مسافرت و مطالعه و تحقیق و تتبع پرداخت. در اثر حادثه ٔ اتومبیل در سرحد کشور مکزیک استخوان پایش شکست و چهار ماه و نیم بستری بود. پس از رفع بیماری از طرف دولت ایران به سفارت کبرای مصر منصوب شد. در شهریورماه سال 1326 هَ. ش. به ایران بازگشت، و در آبان ماه سال 1327 بسمت سفیر کبیر ایران در ترکیه منصوب و عازم آنکارا شد، و در آنجا از این شخصیت ممتاز علمی و ادبی استقبال شایانی بعمل آمد. مدتی پس از آن برای معالجه به امریکا رفت، ولی مداوا مؤثر واقع نشد و در تاریخ دهم فروردین ماه سال 1331 هَ. ش. در لوس آنجلس درگذشت. غنی یکی از رجال نامی و شخصیتهای بزرگ فرهنگی و سیاسی معاصر و از خدمتگزاران ادب و زبان فارسی بود. به زبانهای فرانسوی و انگلیسی و عربی احاطه ٔ کامل داشت، و با افکار بزرگان باخترزمین آشنا بود. به آثار آناتول فرانس دانشمند معروف فرانسه بسیار علاقه مند بود و سه کتاب از آثار او را به فارسی سلس ترجمه کرده است. محمد قزوینی در این باره مینویسد: «نخستین قدمی که دراین راه دیدم ایشان برداشته بودند، و آن ترجمه و طبع دو داستان معروف نویسنده ٔ مشهور فرانسه آناتول فرانس بود که در کمال خوبی با انشاء روان منسجم و بکلی عاری از جمیع این سخافتهای اختراعی سنوات اخیر به اضافه ٔ حواشی و توضیحات بسیار مفید از عهده ٔ آن برآمده بودند. یکی داستان طائیس که از شاهکارهای مشهور نویسنده ٔ فرانسوی مزبور است و مکرر در اپرای پاریس به معرض نمایش گذارده شده است و دیگری «عصیان فرشتگان » است. داستان طائیس بسال 1308 و کتاب عصیان فرشتگان 1309 به طبع رسیده است، و «بریان پزی ملکه ٔ سبا» را در آذرماه 1323 هَ. ش. بمناسبت صدمین سال تولد آناتول فرانس با کمال دقت و امانت به فارسی روان ترجمه کرده، حواشی و توضیحات لازم بسیاری بر آن افزوده است، و مسائل علمی، فلسفی و حکمی را نیز توضیح داده است. غنی از نظر اعتقادی که به لسان الغیب حافظ داشت، در آثار و احوال حافظ و حوادث زمان او تحقیقات و تفحصات عمیق کرد. و در کتاب نفیس «بحث در آثار و افکار و احوال حافظ» نکات تاریک زمان او را روشن ساخت، و از این راه خدمت بزرگی به ادبیات زبان فارسی نمود. محمد قزوینی دوست و معاشر آن مرحوم در مقدمه ٔ جلد اول اهمیت این کتاب را بتفصیل بیان کرده است. (رجوع به مقدمه ٔ مذکور شود). جلد اول کتاب که راجع به تاریخ عصر حافظ یا تاریخ مفصل فارس و مضافات و ایالات مجاور آن در قرن هشتم هجری است در مرداد سال 1321 هَ. ش. به انضمام حواشی و فهارس مربوط و مقدمه ٔ فاضلانه ٔ محمد قزوینی در تهران در چاپخانه ٔ بانک ملی ایران به چاپ رسید، وجلد دوم آن که تاریخ تصوف در اسلام و تطورات و تحولات مختلف آن از صدر اسلام تا عصر حافظ است در آبان ماه سال 1322 هَ. ش. به انضمام مقدمه و حواشی و فهارس مبسوط بعلاوه ٔ فرهنگ مصطلحات صوفیه طبع شد. علاوه بر کتاب فوق، غنی با همکاری دانشمند فقید محمد قزوینی، دیوان حافظ را نیز جداگانه تصحیح کرد و این دیوان به سال 1320 هَ. ش. از طرف وزارت فرهنگ انتشار یافت. سایر تألیفات و آثار غنی عبارتند از: 1- رساله ای در شرح احوال و آثار ابن سینا در 106 صفحه که در دی ماه سال 1315 هَ. ش. از طرف دبیرخانه ٔ فرهنگستان ایران انتشار یافت. 2- معرفه النفس، از انتشارات مؤسسه ٔ وعظو خطابه و مجموعه ٔ دروس او در دانشکده ٔ معقول و منقول. 3- مشارکت در تصحیح رباعیات عمر خیام با فروغی که بسال 1321 هَ. ق. به طبع رسید. 4- مشارکت در تصحیح تاریخ بیهقی با اکبر فیاض استاد دانشگاه در سال 1324 هَ. ش.. غنی ایام فراغت را به مطالعه و تحقیق میگذرانید. کتابخانه ٔ شخصی او شامل پنجهزار جلد کتاب خطی و چاپی و حاوی نسخ ممتازی از کتب نفیس قدیم و جدید بود. بقرار مسموع غنی نظر به علاقه ٔ فراوانی که به آثار فرهنگی و ملی و هنرهای زیبا در طی سالیان دراز داشت، موزه ای از عکسها و خطوط رجال و مشاهیر ایران فراهم آورده بود که از لحاظ نفاست و زیبایی کم نظیر است، و کمتر میتوان به جمعآوری آن موفق شد. (از مجله ٔ دانش سال 1331 شماره ٔ 10 و 11 ص 565 به اختصار). و رجوع به مجله ٔ مذکور شود.
غنی. [غ َ] (اِخ) ابن یعصر (اعصر) بن غطفان. از قیس عیلان، از عدنان. جدی جاهلی است و منسوب آن غنوی است. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 761). در اعلام المنجد آمده: غنی بن اعصور (کذا) از قبایل شمالی جزیرهالعرب بود، شاعر عرب طفیل بن عوف ملقب به طفیل الخیل بدان قبیله منسوب است.
فرهنگ معین
(مص ل.) توانگر شدن، (اِمص.) بی نیازی، توانگری. [خوانش: (غِ نا) [ع.]]
توانگر، بی نیاز. [خوانش: (غَ) [ع.] (ص.)]
فرهنگ عمید
توانگر، مالدار، بینیاز،
سرشار، پر از عناصر مفید،
حل جدول
ثروتمند
توانگر و بی نیاز، از صفات خداوند
توانگر، مالدار، بی نیاز
بی نیاز، پولدار، ثروتمند، توانگر
از صفات خداوند
بای
صمد
فرهنگ واژههای فارسی سره
پر بار، پرمایه، توانگر
مترادف و متضاد زبان فارسی
بینیاز، پولدار، توانگر، ثروتمند، مالدار، متعین،
(متضاد) فقیر
فارسی به انگلیسی
Flush, Fat, Gentleman, Rich, Opulent, Wealthy
فارسی به ترکی
zengin
فارسی به عربی
ثری، غنی
عربی به فارسی
فراوان , دولتمند , وافر , توانگر , گرانبها , باشکوه , غنی , پر پشت , زیاده چرب یا شیرین
فرهنگ فارسی هوشیار
مالدار، بی نیاز گردیدن، زندگی را براحتی گذرانیدن
فرهنگ فارسی آزاد
غَنی، اکتفاء و بی نیازی- غَناء و توانگری- آنچه بدان غَنِی گردند- مال و ثروت،
غَنِیّ، ثروتمند- بی نیاز- به معنای اخیر از اَسْماءُ الله است (جمع:اَغْنِیاء)،
فارسی به آلمانی
Reich, Reich [adjective]
معادل ابجد
1060