معنی غواصی
لغت نامه دهخدا
غواصی. [غ ُوْ وا] (حامص) (از: غواص + ی، مصدری) غواص بودن. در آب فرورفتن برای به دست آوردن مروارید و مرجان و جز آن. عمل غوّاص. غیاصه:
شغلم افزون ز شغل غواصی است
روزیم کم ز روزی کناس.
مسعودسعد.
لبش با در به غواصی درآمد
سر زلفش به رقاصی برآمد.
نظامی.
به غواصی بحر درساختن
گه اندوختن گاهی انداختن.
نظامی.
خردمند روی از پذیرش نتافت
به غواصی در به دریا شتافت.
نظامی.
بر عروسان چمن بست صبا هر گهری
که به غواصی ابر از دل دریا برخاست.
سعدی.
غواصی. [غ ُوْ وا] (اِخ) از اهل خراسان بود و هر روز پانصد بیت شعر میسرود. عمر اواز نود سال بیشتر بود. از جمله کتب منظوم او، این کتابهاست: روضه الشعراء، قصص الانبیاء، تاریخ طبری، کلیله و دمنه، ساقی نامه و ذخیره ٔ خوارزمشاهی. (از تحفه ٔ سامی ص 174). آیتی در دانشکده ٔ یزدان (ص 313) او را از شهر یزد میداند، و گوید: وی نهصدهزار بیت شعر سروده، از آنجمله «روضه الشهداء» است. آذر در آتشکده (چ شهیدی ص 268) آرد: غواصی در عهد شاه طهماسب صفوی بوده است. گویند در مدح ائمه علیهم السلام قصایدی در یک صدهزار بیت سروده است. این ابیات از ساقی نامه ٔ اوست:
بیا ساقی آن کشتی می به دست
که از صرصر نامخالف شکست
مرا کشتی عمر دربحر غم
شده غرق در بادبان سمم
برآیم چو اژدر ز دریای غم
نهم رو به گرداب دشت عدم
ز دنیا و فیها فرامش کنم
نهم بر لبم جام و خامش کنم.
بیت زیر نیز ازاوست:
گرنه هر دم ز سر کوی توام اشک برد
عاشقیها کنم آنجا که فلک رشک برد.
(از تحفه ٔ سامی ص 175).
رجوع به تحفه ٔ سامی صص 174- 175، آتشکده ٔ یزدان ص 313، آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 268، نتایج الافکار ص 509 و الذریعه ذیل دیوان غواصی شود.
حل جدول
زیرآبی
مترادف و متضاد زبان فارسی
ژرفپیمایی، غوطهبازی، غوطهوری، مرواریدجویی، غوص، تامل، تعمق، تفکر
فارسی به انگلیسی
Skin Diving
فرهنگ فارسی هوشیار
در آب فرو رفتن برای بدست آوردن مروارید و مرجان و جز آن
معادل ابجد
1107