معنی غول افسانه‌های مصر باستان

حل جدول

غول افسانه‌های مصر باستان

ابوالهول


فرعون مصر باستان

رامسس


روحانی مصر باستان

کاهن


خدای مصر باستان

آتن، آتوم، باست، باست، ایزدبانوی بوباستیس، بس، بوتو، آمن ـ رع، آمن، آمون، آنوبیس، آپیس، گب، هاپی، هارپوکراتس، هاثور، هوروس، ایمحوتپ، ایسیس، خپری، خپرا، خنوم، خونس، مآت، مسخنت، مین،، منه‌ویس، نوت، اوزیریس، پتاه، رع، رنه‌نت، سِبِک، سخمت، سراپیس، ست، ساهی، شو، تائورت، تفنوت، تحوت


شهر مصر باستان

تب


الهه مصر باستان

را


پیشگوی مصر باستان

کاهن

فارسی به عربی

غول

عملاق، غول، هائل

فرهنگ عمید

غول

موجود افسانه‌ای بسیار بزرگ‌جثه و بدهیکل،
جانور مهیب مانند دیو، هیکل ‌بزرگ،
* غول بیابان: = * غول بیابانی
* غول بیابانی:
غولی که گمان می‌رود در بیابان باشد: حذر از پیروی نفس که در راه خدای / مردم‌افکن‌تر از این غول بیابانی نیست (سعدی۲: ۶۳۶)،
[عامیانه، مجاز] = * غول بی‌شاخ‌ودُم
* غول بی‌شاخ‌ودُم: [عامیانه، مجاز] شخص درشت، بدقواره، و زشت،

جایی که برای گاووگوسفند در کوه یا صحرا درست کنند، آغل، غار: گاهی چو گوسفندان در غول جای ‌من / گاهی چو غول گرد بیابان دوان‌دوان (ابوشکور: شاعران بی‌دیوان: ۸۹)،

عربی به فارسی

غول

غول , ادم موحش , گفته , گفتار مشهور , پند , حکمت , اظهار

لغت نامه دهخدا

غول

غول. [غ َ] (اِخ) نام کوهی. (منتهی الارب). در شعر لبید که گوید:
عفت الدیار محلها فمقامها
بمنی تأبد غولها فرجامها.
غول و رجام را دو کوه دانسته اند. (از معجم البلدان). || و بعضی گویند: غول آبی معروف متعلق به ضباب در درون طنحفه است که نخل دارد. اصمعی بنقل از عامری آرد: غول وخصافه هر دو از آن ضباب اند. اما غول وادیی است در کوهی که آن را «انسان » نامند، و انسان آبی در پایین کوه و این کوه به همان نام خوانده شده است، در وادی غول درختان خرما و چشمه هاست، و اما خصافه آبی از آن «ضباب » است و درختان خرمای بسیار دارد. در کتاب اصمعی آمده: غول کوهی است متعلق به «ضباب » که برابر آبی قرار دارد و این کوه را هضب غول نامند و در غول جنگی روی داد، و در آن «ضبه » بر بنی کلاب پیروز شدند. (از معجم البلدان).

غول. (اِخ) نام زنی جادوگر. اسفندیار در خوان چهارم از هفت خوانی که از راه روئین دژ دید بکشته است:
ورا [زن جادو را] غول خوانند شاها بنام
بروز جوانی مشو پیش دام.
فردوسی.

غول. (پسوند) (مزید مؤخر امکنه) درآخر اسامی امکنه آید چون: شرمغول، زاغول و فرغول.

غول. (ع اِ) هلاک. (منتهی الارب) (آنندراج). هلکه. (اقرب الموارد). || بلا و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج). داهیه. (اقرب الموارد). || دیو بیابانی که از راه فریبد. (منتهی الارب) (آنندراج). سعلاه. ج، اَغوال، غیلان. (اقرب الموارد). کندو. (مقدمه الادب زمخشری) (مهذب الاسماء). جن و دیو که در صحرا و کوه باشند و به هر شکل که خواهند برمی آیند. (غیاث اللغات). دیو و جن که در شعاب کوهها و جایهای غیرمعمول و ویران باشندو به هر شکل که خواهند برآیند و مردم را از راه ببرند تا هلاک سازند. (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان قاطع). آنکه مردم را در بیابان به نام بخواند و از راه ببرد. جن نر. شیطان آدمخوار. شیطان گمراه کننده. جانوری به هیأت انسان، ولی سخت مهیب و صاحب نابهای بلند. و پوستی به موی پوشیده که در بیابان زید و مردم راچون تنها باشند فروگیرد و هلاک کند. در قاموس کتاب مقدس آمده: غول در عبری بمعنی مودار است و گاهی آن رابه بز ترجمه کرده اند و در بعضی موارد نیز دیو گفته اند. این کلمه اشاره به مقصد و مناظر بت پرستی است که محتمل است بز یا مجسمه و شکل بزها باشد که مصریان درمندیس میپرستیدند. در ترجمه ٔ یونانی کتاب مقدس غول به دیوان ترجمه شده است، و مراد ارواح پلیده ای است که به گمان اهل مشرق در ویرانه ها سکونت دارند. احتمال قوی میرود که مقصود حیوانات مودار مثل بزهای صحرایی یا جنسی از میمون باشد؛ و برحسب علم موهومات غول جسمی وهمی مرکب از انسان و بز است که به پوست حیوان ملبس باشد، و با «کوس » خدای شراب که در جنگلها و بیشه هاست مرافقت میکند. (از قاموس کتاب مقدس):
گاهی چو گوسفندان در غول جای من
گاهی چو غول گرد بیابان دوان دوان.
ابوشکور (از فرهنگ اسدی) (جهانگیری).
شده چشم چشمه ز گردش ببند
دل غول و دیو از نهیبش نژند.
اسدی (گرشاسب نامه).
بهر درش غولی است افکنده دام
منه تا توان اندرین دام گام.
اسدی (گرشاسب نامه).
ز چرخ اختران برگرفته غریو
ز کوه و بیابان رمان غول و دیو.
اسدی (گرشاسب نامه).
روی بشهر آر که این است روی
تا نفریبدت ز غولان خطاب.
ناصرخسرو.
بر ره، غول نشسته اند حذر کن
باز نهاده دهانها چو حواصل.
ناصرخسرو.
گرش غول شهر گویی جای این گفتار هست
ورش دیو دهر گویی جای استغفار نیست.
ناصرخسرو.
غول باشد نه عالم آنکه از او
بشنوی گفت و ننگری کردار.
سنایی.
جاه دنیای فریبنده... مانند خدعه ٔ غول است. (کلیله و دمنه).
پار دیدی کاین سر سلجوقیان بر اهل کفر
چون شبیخون ساخت کایشان غول رهبر ساختند.
خاقانی.
غول بر خویشتن ار خضر نهد نام چه سود
که خدایش به سر چشمه ٔ حیوان نبرد.
خاقانی.
صبح خرد دمیددر این خوابگاه غول
بختی فرومدار کز ایدر گذشتنی است.
خاقانی.
کاین مه زرین که درین خرگه است
غول ره عشق خلیل اﷲ است.
نظامی.
همه صحرا بجای سبزه و گل
غول در غول بود و غل در غل.
نظامی.
از غلط ایمن شوند و از ذهول
بانگ مه غالب شود بر بانگ غول.
مولوی (مثنوی).
مبین دلفریبش چو حور بهشت
کز آن روی دیگر چو غول است زشت.
سعدی (بوستان).
شب تیره و باد غضبان و فدفد
همی آمد آواز غول از جوانب.
حسن متکلم.
|| ساحره ٔ جن. فسونگر و فریبنده. (منتهی الارب) (آنندراج). ساحره الجن. (اقرب الموارد). جن ماده ٔ ساحر و فسونگر و فریبنده. (ناظم الاطباء). || هرچه بناگاه فروگیرد و هلاک کند. (منتهی الارب) (آنندراج). هلاک کننده، و هر آنچه بناگاه چیزی را گیرد و هلاک کند. (از تعریفات جرجانی). || دیوی است مردمخوار، یا جانوری است که آن را عربان بدیدند و شناختند و تأبط شراً وی را بکشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || آنکه هر ساعت برنگی نمودار گردد از افسونگران و دیوان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- غول الحلم، غضب، بدان جهت که بناگاه هلاک کند و ببرد آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). در مثل گویند: الغضب غول الحلم. (اقرب الموارد).
|| مار. ج، اَغوال. (منتهی الارب) (آنندراج). حیه. (اقرب الموارد). || مرگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).

معادل ابجد

غول افسانه‌های مصر باستان

2093

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری