معنی غیاث

لغت نامه دهخدا

غیاث

غیاث. (اِخ) ابن عبدالحمید. محدث است و از مطر وراق روایت کند. (از تاج العروس).

غیاث. (اِخ) ابن مُسَیَّر اسدی. متوفی 150 هَ. ق. مرد شجاعی از ذوی الطموح بود. در اندلس بر عبدالرحمن اموی خروج کرد، و به دست عمال عبدالرحمن کشته شد، و سر او را به قرطبه فرستادند. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 762).

غیاث. (اِخ) ابن مثنی قشیری، مکنی به ابوالمثنی. تابعی است و از بهزبن حکیم روایت کند.

غیاث. (اِخ) ابن غوث بن الصلت بن طارقهبن عمرو. ملقب به اخطل و مکنی به ابومالک. رجوع به اخطل غیاث بن غوث و اعلام زرکلی ج 2 ص 761، روضات الجنات ص 520، اسماء المؤلفین و فهرست عقدالفرید شود.

غیاث. (اِخ) ابن فارس بن ابی جود. وی مقری بود و به سال 605 هَ. ق. درگذشته است. (از تاج العروس).

غیاث. (اِخ) ابن المسیر. رجوع به غیاث بن مسیر شود.

غیاث. (اِخ) ابن ابراهیم نخعی. محدث است ضعیف. (منتهی الارب). محدثی متروک است. (از تاج العروس).

غیاث. (اِخ) ابن ابراهیم تمیمی کوفی. از رواه حدیث و تابعی است. رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 150 شود. سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: غیاث بن ابراهیم یکی از ده محدث بود که پیش مهدی بن منصور (سومین خلیفه ٔ عباسی) آمد. رجوع به تاریخ الخلفاء ص 182 شود.

غیاث. (اِخ) ابن محمدبن غیاث. محدث است و از ابومسلم کجی روایت دارد. (از تاج العروس). شاید همان غیاث بن محمدبن غیاث معدل باشد که در ماده ٔ بعدی آمده است.

غیاث. (اِخ) ابن هیاب بن غیاث انطاکی. محدث است واز ابن رفاعه ٔ فرضی روایت دارد. (از تاج العروس).

غیاث. (اِخ) قریه ای است در نیم فرسنگی مغرب شهر داراب. (فارسنامه ٔ ناصری).

غیاث. (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی. فریادرس بندگان. (مهذب الاسماء). غیاث المستغیثین نیز گویند.

غیاث. (اِخ) ابن مقیم سلمی کوفی، مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور حافظ غیاث شود.

غیاث. (اِخ) ابن محمدبن احمدبن محمدبن غیاث عقیلی. از ابن ریده حدیث شنید. (از تاج العروس).

غیاث. (اِخ) ابن ابی شیبه حبرانی. شیخی است از برای بشربن اسماعیل. (از تاج العروس).

غیاث. (ع اِ) فریادرس. (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات) (آنندراج). چیزی که بدان مخلصی یابند. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنچه خدای ترا بدان پناه دهد. (از اقرب الموارد). اصل آن غواث بوده است و او را به یاء قلب کرده اند. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). غَوث. ثِمال:
ایا غیاث ضعیفان و غیث درویشان
به باغ مدح تو بر شاخ معرفت بارم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 287).
غیاث ملت اقضی القضاه عزالدین
که بحر دستش زرین بخار میسازد.
خاقانی.
یا غیاثی عند کل کربه
یا معاذی عند کل شهوه.
مولوی (مثنوی).
|| (اِمص) فریادرسی. (منتهی الارب). اغاثه. (متن اللغه). || فریادخواهی. (منتهی الارب). پناه و یاری خواستن. اسم مصدر است. (از متن اللغه).

غیاث. (اِخ) ابن محمدبن غیاث معدل، مکنی به ابومحمد. وی کثیرالحدیث و فقیهی پرهیزگار بود. رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 150 شود.

غیاث. (اِخ) ابن جعفر. وی مستملی ابن عینیه بود. (از تاج العروس).

غیاث. (اِخ) ادیب. منشی و مترجم دارالترجمه ٔخاصه بود، او رساله ٔ اوزان و مقادیر مقریزی را از عربی به فارسی در سال 1301 هَ. ق. ترجمه کرده است.

غیاث. (اِخ) جدی جاهلی است، و بنی غیاث بطنی از جذام اند از قحطانیه. مساکن آنان در حوف، واقع در مصر بوده است. (از اعلام زرکلی چ 1346 هَ. ق. ج 2 ص 761).

غیاث. (اِخ) ابن حَکَم. شیخی است از برای حرمی بن حفص. (از تاج العروس).

غیاث. (اِخ) ابن نعمان. محدث است و از علی روایت کند. (از تاج العروس).

فرهنگ معین

غیاث

[ع.] (اِ.) فریادرس، از نام های خداوند.

فرهنگ عمید

غیاث

فریادرسی،
(اسم، صفت) فریادرس،
(اسم، صفت) از نام‌های خدای‌تعالی،

حل جدول

غیاث

فریادرس

نام های ایرانی

غیاث

پسرانه، فریادرس، از نامهای خداوند

فرهنگ فارسی هوشیار

غیاث

‎ فریاد رس، فریاد رسی ‎ (مصدر) چیزی که بدان مخلصی یابند، فریادرس، نامی از نامهای خدای متعال، (اسم) فریادرسی اغاثه، فریاد خواهی پناه خواهی.

فرهنگ فارسی آزاد

غیاث

غِیاث، آنچه که بِدان به شخص مُضْطَر و محتاج کمک شود از طعام و مال غیره- در فارسی بیشتر به معنای مُغِیْث (از مصدر غَوْث) یعنی فریادرس متداول است،

معادل ابجد

غیاث

1511

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری