معنی غیرت و تعصب

حل جدول

فرهنگ عمید

غیرت

حمیت، ناموس‌پرستی،
[قدیمی] رشک،
* غیرت آوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] حسادت کردن،
* غیرت بردن: (مصدر لازم) [قدیمی]
* غیرت آوردن
ناموس‌پرستی کردن،
* غیرت داشتن: (مصدر لازم) تعصب و حمیت داشتن، حفظ ناموس کردن،


بی غیرت

کسی که غیرت و تعصب ندارد،


تعصب

جانبداری کردن از مذهبی،
به چیزی دلبسته و مقید بودن و سخت از آن دفاع کردن،
[قدیمی] کینه، دشمنی،

عربی به فارسی

تعصب

تعصب , سرسختی درعقیده , عمل تعصب امیز , تعصب در وطن پرستی , میهن پرستی از روی تعصب , کوته فکری

فارسی به عربی

تعصب

اجحاف، تعصب، حماس، حماسه

لغت نامه دهخدا

غیرت

غیرت. [غ َ رَ] (ع اِمص) رشک. (فرهنگ اسدی). حسد. رشک بردن، با لفظ عربی استعمال میشود، و مردانه و سرشار از صفات آن است. (از آنندراج). رجوع به غَیرَه و رشک شود: چون اسماعیل بیامد (متولد شد) و نور بیاورد، ساره غمناک گشت و بگریست از غیرت، و گفت: یا ابراهیم چه بود که از همه ٔزنان من بی فرزند ماندم. (تاریخ سیستان). هاجر حلقه ٔزرین بر گوش کرد زیباتر شد، ساره را غیرت زیادتر شد. (قصص الانبیاء چ سنگی 1320 ص 50). آن شب ابراهیم با هاجر نزدیکی نمود، غیرت عظیم بر ساره مستولی شد. (قصص الانبیاء ایضاً ص 50). فروغ خشم آتش غیرت در مغز وی [دمنه] بپراکند. (کلیله و دمنه). از رشک او [مرغزار] رضوان انگشت غیرت گزیده بود. (کلیله و دمنه).
ایا حسود تو از جاه تو به غیرت و رشک
ز رشک تو سرانگشت خود گزیده بگاز.
سوزنی.
وز بر آن بارگاه بر نگهی بود خوش
حوروشی اندر آن غیرت حور جنان.
خاقانی.
تا باد دو زلفین ترا زیر و زبر کرد
از آتش غیرت دل من زیر و زبر شد.
خاقانی.
آتش غیرت در نهاد او متصاعد شد و عزم انتقال مصمم کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
تو فارغ از دو عالم معشوق خویش دایم
وز غیرت تو هرگز کس در تو نارسیده.
عطار.
دشمنان او را ز غیرت میدرند
دوستان هم روزگارش میبرند.
مولوی.
حدیث عشق توبا کس نمیتوانم گفت
که غیرتم نگذارد که بشنود اغیار.
سعدی.
به یک نفس که برآمیخت یار با اغیار
بسی نماند که غیرت وجود من بکشد.
سعدی (بدایع).
شاهد که با رفیقان آید به جفا کردن آمده است بحکم آنکه ازغیرت و مضادت یاران خالی نباشد. (گلستان سعدی).
میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی تو
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت.
حافظ.
|| (اِ) بمعنی مایه ٔ غیرت، مثل رشک، بمعنی مایه ٔ رشک، چنانکه گویند غیرت ماه، غیرت بهار، غیرت گل و غیره:
طیره ٔ جلوه ٔ طوبی قد چون سرو تو شد
غیرت خلد برین ساحت بستان تو باد.
حافظ.
شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی
دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام.
حافظ.
|| (اِمص) در تداول فارسی زبانان بمعنی حمیت و محافظت عصمت و آبرو و ناموس و نگاهداری عزت و شرف. (از ناظم الاطباء). با لفظ کشیدن و بردن استعمال میشود. (از آنندراج). ابا و سرباز زدن از قبول اهانت بر عرض. ناموس پرستی. تعصب و رقابت. رجوع به غَیرَه شود: موسی از غیرت و حمیت لوحها بینداخت وغل در گردن برادر کرد و میکشید. (قصص الانبیاء چ سنگی 1320 ص 113).
صدهزار است غیرتم بر دوست
آنچه یک غیرت آیدم بر زن.
خاقانی.
خدای داند کاین دم که راند خاقانی
ز روی غیرت دین است نز سر غضب است.
خاقانی.
به آهی بسوزم جهان را ز غیرت
که در حضرت پادشاهی گریزم.
خاقانی.
غیرت اسلام و حمیت دین محمدی غالب آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 424). چگونه رخصت یافتی که بر امثال و حرکات دور از غیرت و حمیت اقدام نمودی. (جهانگشای جوینی).
غیرت حق بود با حق چاره نیست
کو دلی کز حکم حق صدپاره نیست
غیرت آن باشد که آن غیر همه است
آنکه افزون از بیان و دمدمه است.
مولوی (مثنوی).
شاه را غیرت بود بر هرکه او
برگزیند بعد از آنکه دید رو
غیرت حق بر مثل گندم بود
کاه خرمن غیرت مردم بود
اصل غیرتها بدانید از اله
آن خلقان فرع حق بی اشتباه.
مولوی (مثنوی).
غیرتم هست و اقتدارم نیست
که بپوشم ز چشم اغیارت.
سعدی (طیبات).
غیرت سلطان جمالت چو باز
چشم من از هر دو جهان دوخته.
سعدی (بدایع).
شب از شرمساری و غیرت نخفت
بخندید طائی دگر روز و گفت...
سعدی (بوستان).
گنج قارون که فرومیرود از قهر هنوز
خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است.
حافظ.
جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد.
حافظ.
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد.
حافظ.
کار را بی کارفرما پیش بردن مشکل است
کارفرمایی بمن ازغیرت همکار ده.
صائب تبریزی.
- باغیرت، آنکه غیرت و تعصب دارد.
- بی غیرت، بی رشک. بی ناموس و لاابالی در محافظت آبرو و شرف. (ناظم الاطباء). رجوع به غیرت و غَیرَهشود:
بود بی غیرت که نقش یار را بر سنگ کند
ور به لوح سینه کندی صورتی میداشتی.
خاقانی.
- غیرت آمدن کسی را، دارای غیرت و همت و تعصب بودن. سرباز زدن از قبول اهانت بر عرض:
غیرت آید دل ویران مرا
دیدن خانه ٔ ویران اسد.
خاقانی.
گه گه از خود هم آیدم غیرت
که بود دوست هم سرایه ٔ من.
خاقانی.
سختم آید که به هر دیده ترا مینگرند
سعدیا غیرتت آید نه عجب سعد غیور.
سعدی (طیبات).
غیرتم آید شکایت از تو به هر کس
درد احبّا نمیبرم به اطبا.
سعدی.
- امثال:
دوستی بی غیرت دشمنی است. (امثال و حکم دهخدا).
|| (اصطلاح تصوف) غیرت یا غیرتی است در حق بجهت گذشتن از حدود، یا غیرتی که در ازاء کتمان اسرار و سرایر است و یا غیرت حق که بخل و ضنت حق به اولیای خویش است و ایشان ضناین اند. (از تعریفات جرجانی قسمت اصطلاحات الصوفیه ص 183). صاحب نفائس الفنون ص 169 در بیان حالات سالک گوید: و از آنجمله غیرت است و مراد از آن حمیت محب است بر طلب قطع تعلق نظر محبوب از غیر، یا تعلق غیر از محبوب، یا بسبب مشارکتش با او یا بسبب اطلاعش بر او. و غیرت از لوازم محبت است چه هرکه محب است بناچار غیور بود. و غیرت بر سه قسم است: غیرت محب و غیرت محبوب و غیرت محبت. اما غیرت محب بر دو نوع است: غیرت محب غیرمحبوب وغیرت محب محبوب. نوع اول در قطع تعلق محبوب از غیر مفید نباشد، لیکن در قطع تعلق غیر از محبوب شاید که مفید بود همچو غیرت ابلیس که در قطع تعلق نظر محبوب او با آدم هیچ اثر نکرد، اما در قطع تعلق غیر از محبوب اثرها نمود و مینماید. و غیرت محب محبوب یا بر تعلق محبوب بود یا غیر به محبتی، یا بر تعلق غیر، یا محبوب به محبتی، یا بر نسبت مشارکت غیر با محبوب، یا بر اطلاع غیر بر محبوب. و اما غیرت محبت جز نظر ارباب ذوق و اهل حقیقت بدان نرسد، چه غیرت محبت از خواص محبان، و فهم محبی محب از غوامض علوم است و نه هر کس بدان راه برد به خلاف محبی محبوب - انتهی. در فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی چنین آمده است: غیرت عبارت است از کراهت مشارکت غیر است در آنچه برای نفس در آن حظ است از مال و جاه و غیر آن، و غیرت به این معنی مذموم است، زیرا منشاء آن حسد است، اما غیرت که برای حق باشد به اینکه راضی نشود که دل او بغیر مایل گردد و به آنچه حق راضی است، ممدوح و مطلوب است. اما غیرتی که از قبل حق باشد ارجاع عبد است بسوی آنچه راضی است از جهت حفظ و صیانت بنده. (رجوع به حاشیه بر شرح رساله ٔ قشریه ص 202 شود). غیرت از جمله لوازم محبت است و هیچ محب نبود مگر غیور، و مراد از غیرت، حمیت محب است بر طلب قطع تعلق محبوب از غیر یا تعلق غیر از محبوب، و آن را سه گونه است: غیرت محب، غیرت محبوب و غیرت محبت، و بر اولیاء اﷲ فرض است. جنید گوید: غیرت جایز نباشد مگر در سه وقت: یکی موقع ذکر و غفلت، دیگر محبت و سه دیگر تعظیم. (رجوع به مصباح الهدایه ص 44 شود). در شرح کلمات باباطاهر (صص 189- 191) آمده است: غیرت عارف بر پروردگار به این است که نمیخواهد غیری در میان باشد و غیرت حق بر عارف نیز چنین است که او را از آلایش هستی پاک دارد. (از فرهنگ مصطلحات عرفا ص 295 به اختصار).


تعصب

تعصب. [ت َ ع َص ْ ص ُ] (ع مص) بستن عصابه. (تاج المصادر بیهقی). عصابه بر سر بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || عصبیت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حمیت و عصبیت و برنایشتی و جانب داری و طرفداری و حمایت. (ناظم الاطباء): عمر من به شصت وپنج سال آمده و بر اثر وی [بوسهل] می بباید رفت و در تاریخی که میکنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و میلی کشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175). به قدمی راسخ و عزمی ثابت در هواداری و حفظ خاندان کریم اتابکی تعصب نمود و حق گزاری کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 11).
تعصب را کمر دربسته چون شیر
شده بر من سپر بر خصم شمشیر.
نظامی.
خلقی به تعصب بر وی گرد آمدند. (گلستان). || دعوای عصبیت کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || حمایت کردن و یاری دادن و پشتی کردن و خویشاوندی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). || مایل شدن بسوی کسی و دفاع کردن از حریم او و دامن بکمر زدن و جدیت نمودن در پیروزی وی. (از اقرب الموارد). || مخالفت و مقاومت کردن با کسی و مشاهده ٔ عناد و عصبیت در نفس خودبر علیه کسی کردن. (از اقرب الموارد). عداوت. کینه ورزی. دشمنی: سلطان را نیک درد آمده بود که حسنک را قرمطی خوانده بودند و به آن وحشت و تعصب خلیفه زیاده می گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 180). علی رایض حسنک را به بند می برد و استخفاف می کرد و تشفی و تعصب و انتقام مینمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177). فضل ربیع که حاجب بزرگ بود میان بسته تعصب آل برمک را. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 424). || نپذیرفتن گفتار حق در مقابل دلیل بر اثر تمایل به جانبی. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || سخت غیور بودن دردین و مذهب و دفاع کردن از آنها. (از اقرب الموارد). حمایت مذهبی. (ناظم الاطباء):
تا گوش خوبرویان با گوشوار باشد
تا جنگ و تا تعصب با ذوالفقار باشد.
منوچهری.
|| قناعت نمودن بچیزی و راضی شدن به آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || میان بستن از گرسنگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).


غیرت خوردن

غیرت خوردن. [غ َ رَ خوَرْ / خُرْ دَ] (مص مرکب) رشک بردن و رقابت کردن. غیرت داشتن. (ناظم الاطباء). غیرت بردن. غیرت آوردن. رجوع به غیرت و غَیرَه شود. || حفظ ناموس کردن. (ناظم الاطباء). تعصب و حمیت داشتن. رجوع به غیرت و غَیرَه شود.


غیرت داشتن

غیرت داشتن. [غ َ / غ ِ رَ ت َ] (مص مرکب) رشک بردن و رقابت کردن. غیرت خوردن. (ناظم الاطباء). غیرت بردن. غیرت آوردن. رجوع به غَیرَت و غَیرَه شود. || حفظ ناموس کردن. غیرت خوردن. (ناظم الاطباء). تعصب و حمیت داشتن. رجوع به غَیرَت و غَیرَه شود:
وگر بردباری کنی از کسی
بگویند غیرت ندارد بسی.
سعدی (بوستان).
هرکه غیرت نداشت دینش نیست
آن ندارد کسی که اینش نیست.
اوحدی.


غیرت کشیدن

غیرت کشیدن. [غ َ / غ ِ رَ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب) تعصب و اندیشه ٔ کسی را داشتن:
میکشد غیرت هفتاد و دو ملت صائب
هرکه چون اهل خرابات ز خوش مشربهاست.
صائب (از آنندراج).


تعصب گری

تعصب گری. [ت َ ع َص ْ ص ُ گ َ] (حامص مرکب) تعصب کردن. تعصب ورزیدن: این بود آمدن و رفتن ایشان... نه آنکه خواجه مصنف بیان کرده است و سخنان رکیک بی معنی به عشق مذهب جبر و هوا و تعصب گری آورده. (کتاب النقض ص 327). و رجوع به تعصب و تعصب کردن شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

تعصب

خشک‌اندیشی، حمیت، غیرت، سخت‌گیری، عصیبت، جانب‌داری، طرف‌داری، هواداری (افراطی)، جانب‌داری کردن، حمایت کردن


غیرت

تعصب، حمیت، حسد، رشک، رگ، صفت، مردانگی، مروت، ناموس‌پرستی

فرهنگ فارسی هوشیار

تعصب

طرفداری و حمایت، جانبداری، حمیت

معادل ابجد

غیرت و تعصب

2178

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری