معنی غین

لغت نامه دهخدا

غین

غین. [غ َ] (ع مص) تشنگی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || شوریده منش شدن. (تاج المصادر بیهقی). شوریدن دل. (منتهی الارب). غثیان. تهوع. غانت نفس فلان، غثت. غین َ غیناً بصورت مجهول نیز به همین معنی است. (از اقرب الموارد). || غین زده گردیدن شتران. (منتهی الارب). تشنه شدن و گرم شدن درون شتر. غَیم. (از اقرب الموارد). || پراکنده دل گردیدن از حرام. غَین علی قلبه (مجهولاً). (منتهی الارب). || فراپوشیدن چیزی ذهن را. (تاج المصادر بیهقی). فروگرفتن شهوت دل کسی را و پوشیده و بیهوش کردن. منه الحدیث: «و انه لیغان علی قلبی حتی استغفراﷲ». (منتهی الارب). غین َ علی قلبه (مجهولاً) غیناً؛ فراگرفت شهوت دل را یا پوشیده شد آن، یا غشوه روی داد بر آن و بقولی چیره شد رین (عیب و زشتی) بر دل. (از اقرب الموارد). || ابر گرفتن آسمان. (تاج المصادر بیهقی). پوشیده شدن آسمان از ابر. (ذیل اقرب الموارد). || (اِ) میغ.ج، غُیون. (مهذب الاسماء). مصحف و مقلوب میغ فارسی چون غیم. (یادداشت مؤلف). ابر. (منتهی الارب). لغتی است در غَیم یعنی ابر، بدان سبب که میپوشاند، مانند قول شاعر: «اصاب حمامه فی یوم غین ». (از اقرب الموارد). ابری که آسمان را بپوشد. (غیاث اللغات). رجوع به غیم و نشوء اللغه العربیه ص 45 و 76 شود:
ما همه عینیم گر شد نقش عین
بل همه عینیم ما بی میغ و غین.
مولوی (مثنوی).
|| تیرگی. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). || نام حرفی است از حروف هجای حلقی مجهوره ٔ مستعلیه که بجاست در غرغره ٔ آن زیاده روی نشود و تحقیق مخرج آن ترک نشود، تا آشکار گردد و به نرمی تلفظ شود تا مشخص باشد و زیادت و ابدال نیز نباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نام حرف نوزدهم از الفبای ابتثی و حرف بیست وهشتم از الفبای ابجدی. (ناظم الاطباء). نام حرف بیست ودوم از حروف تهجی، و آن (غ) در حساب جمل نماینده ٔ عدد هزار و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد بیست ودو است. رجوع به غ در این لغت نامه و غیاث اللغات شود. || بمعنی بلبل است، زیرا بلبل را در فارسی بمناسبت هزاردستان بودن آن، هزار گویند و حرف «غ » به حساب جمل نماینده ٔ هزار است، پس بلبل را به طریق تعمیه غین گفتند. (از غیاث اللغات). || (اِمص) (اصطلاح تصوف) محجوب گردیدن از شهود است با صحت اعتقاد، جرجانی در تعریفات گوید غین دون الرین، غین همان صَدَاء است، زیرا صداء پرده ٔ نازکی است که با صاف کردن و نور تجلی از میان میرود بسبب آنکه ایمان با اوست، ولی رَین پرده ٔ ستبراست حایل میان دل و ایمان و بدین سبب گفته اند: غین احتجاب از شهود با صحت اعتقاد است - انتهی.

غین. (ع اِ) زرداب و ریم و جز آن که از مردار پالاید. غینه. (منتهی الارب) (آنندراج). در فرهنگهای معتبر بمعنی مذکور تنها غینه آمده است.

غین. (ع ص، اِ) ج ِ اَغیَن و غَیناء: له اشجار غین، یعنی درختانی سبز و بلند دارد. (از اقرب الموارد). رجوع به اَغین َ و غَیناء شود.

غین. (اِخ) موضعی است تب ناک. منه المثل: هو آنس من حمی الغین، یعنی او مأنوس تر و شناخته تر از تب غین است. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). نام جایی است که بیماری تب در آنجا بسیار باشد. (از معجم البلدان).

فرهنگ معین

غین

(مص ل.) شوریدن دل، ابری شدن آسمان، (مص م.) مشغول کردن چیزی ذهن را، غلبه کردن شهوت بر دل کسی، (اِمص.) تشنه بودن. [خوانش: (غَ یا غ) [ع.]]

بیست و دومین حرف از الفبای فارسی، کنایه از بلبل: چون این حرف به حساب ابجد برابر با عدد 100 می باشد و بلبل را نیز هزار یا هزاردستان خوانند. [خوانش: (غَ) (اِ.)]

فرهنگ عمید

غین

نام واج «غ»،

(تصوف) حجاب، پوشش،
شوریدن ‌دل، پراکنده‌دل ‌شدن،
(اسم) میغ، ابر،

حل جدول

غین

از حروف الفبا

فرهنگ فارسی هوشیار

غین

‎ ابر، تشنگی، تیرگی ‎ ریم، زرد آب

معادل ابجد

غین

1060

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری