معنی فاتر

لغت نامه دهخدا

فاتر

فاتر. [ت ِ] (ع ص) سست. زبون. ناتوان. || آب فاتر؛ آب نیمگرم. || خاطر فاتر؛ هوش کند و کم ادراک. (ناظم الاطباء). || طَرْف فاتر؛ چشمی که حدت نظر نداشته باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به فترت شود.

فرهنگ معین

فاتر

سست، ضعیف، آب نیم گرم. [خوانش: (تِ) [ع.] (ص.)]

فرهنگ عمید

فاتر

سست، ضعیف،
نیم‌گرم، ولرم،

حل جدول

فاتر

آب از جوش افتاده

سست و بی حال

عربی به فارسی

فاتر

نیم گرم , ولرم , ملول , غیر صمیمی , بی اشتیاق , سست

فرهنگ فارسی هوشیار

فاتر

‎ سست: زبون، آب نیم گرم (صفت) سست زبون. یا آب (ما ء) فاتر. آب نیمگرم. یا خاطر فاتر. هوش کند و کم ادارک.

فرهنگ فارسی آزاد

فاتر

فاتِر، ساکن شده، از شدت افتاده، از جوش و خروش افتاده، قاصر، بی حرارت، نیم گرم

معادل ابجد

فاتر

681

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری