معنی فارسی زبان

لغت نامه دهخدا

فارسی زبان

فارسی زبان. [زَ] (ص مرکب) آنکه فارسی تکلم کند. رجوع به فارسی و فارسی خوان شود.


فارسی

فارسی. (ص نسبی) منسوب به فارس که فارسیان و ممالک آنها باشد. (منتهی الارب). معرب پارسی. || ایرانی. (حاشیه ٔ برهان چ معین: پارس). فارس. عجم. رجوع به عجم وفارس شود. || پارسی. زبان فارسی، که شامل سه زبان است: پارسی باستان، پارسی میانه (پهلوی و اشکانی)، و پارسی نو (فارسی بعد از اسلام)، و چون مطلقاً فارسی گویند مراد زبان اخیر است. (حاشیه ٔ برهان چ معین: پارس). رجوع به فارسی باستان، فارسی جدید و فارسی میانه و زبان فارسی شود. || ابن الندیم از عبداﷲبن مقفع حکایت کند که لغات فارسی شش است: فهلویه (پهلوی)، دریه (دری)، فارسیه (زبان مردم فارس)، خوزیه (زبان مردم خوزستان)، و سریانیه. فهلویه منسوب است به فهله (پهله) نامی که بر مجموع شهرهای پنجگانه ٔ اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان دهند. دریه لغت شهرهای مداین است و درباریان پادشاه بدان سخن کنند و غالب آن لغت مردم خراسان و مشرق ایران و اهل بلخ است. فارسیه لغت موبدان و علما و امثال آنان است و آن زبان اهل فارس باشد. خوزیه زبانی است که ملوک و اشراف در خلوت خانه ها و بازی جایها و عیش گاهها و با حواشی بدان تکلم کنند. سریانی زبان ویژه ٔ اهل دانش و نگارش است. (از الفهرست چ مصر ص 19).
- تمر فارسی، نوعی از خرمای خوب است.
- خط فارسی، خطی که امروز در نوشتن بوسیله ٔ ایرانیان بکار میرود و الفبای آن با الفبای بسیاری از کشورهای اسلامی و بخصوص ممالک عربی تقریباً یکی است. در تداول عام در برابر خط لاتین (اروپایی)، فارسی گفته میشود.
|| (اِخ) یکی از مردم فارس. (حاشیه ٔ برهان). مقابل ترک و عرب. || زردشتی، مخصوصاً زردشتی مقیم هند. (حاشیه ٔ برهان). به دین.

فارسی. (اِخ) رجوع به سلمان فارسی شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

فارسی زبان

(صفت) آنکه به زبان فارسی تکلم کند.


فارسی

پارسی تازی گشته پارسی (صفت) منسوب به فارس از مردم ایالت فارس پارسی، ایرانی، زردشتی (مخصوصا مقیم هند) پارسی، زبان مردم ایران، مورب پشت کمانی (صفت) اهل فارس پارسی، زبان ایرانی.

فارسی به ایتالیایی

فرهنگ معین

فارسی

پارسی، ایرانی، زبان مردم ایران، امروز فارسی رایج زمان حال، باستان زبان دوره هخامنشیان.، ~ دَری زبان سده های سوم تا ششم هجری و زبان رایج افغانستان، میانه زبان فارسی دوره اشکانی و ساسانی، نوعی بُرش چوب در نج [خوانش: (ص نسب.)]

فارسی به عربی

فارسی

فارسی

عربی به فارسی

فارسی

فارسی , ایرانی

معادل ابجد

فارسی زبان

411

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری