معنی فاش شدن

لغت نامه دهخدا

فاش شدن

فاش شدن. [ش ُ دَ] (مص مرکب) آشکار شدن. ظاهر شدن. رجوع به فاش شود.
- فاش شدن خبر، پراگنده شدن و ذیوع آن. (یادداشت بخط مؤلف):
فاش شد راز من به گیتی فاش
من نترسم ز جنگ وز پرخاش.
طاهر فضل.


فاش

فاش. (از ع، ص) آشکارا و ظاهر. (آنندراج) (غیاث). مخفف فاشی، اسم فاعل از ریشه ٔ فشو است که لام الفعل آن در حالت نکره حذف میشود، و در زبان فارسی از دیرباز این کلمه و کلمه ٔ صاف بجای فاشی و صافی بکار میرفته است. مؤنث فاش، فاشیه است. رجوع به اقرب الموارد شود:
همین است فرجام و آغاز ما
سخن گفتن فاش و هم راز ما.
فردوسی.
گفت، لیکن فاش گردد از سماع
کل ّ سِرّ جاوز الاثنین شاع.
مولوی.
اگر مشک خالص نداری مگوی
وگر هست خود فاش گردد به بوی.
سعدی (بوستان).
فاش میگویم و از گفته ٔ خود دلشادم
بنده ٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم.
حافظ.
|| مشهور. معروف. (یادداشت بخط مؤلف):
فاش شد نام من به گیتی فاش
من نترسم ز جنگ وز پرخاش.
طاهر فضل.
به نطق است و عقل آدمیزاده فاش
چو طوطی سخنگوی و نادان مباش.
سعدی (بوستان).
|| همگانی و عمومی. آنچه همگان مرتکب شوند:
جهل و بیباکی شده فاش و حلال
دانش و آزادگی گشته حرام.
ناصرخسرو.

فاش. (ص) پراگنده. مبدل پاش است. (آنندراج). صاحب صحاح الفرس کلمه را فارسی دانسته و چنین مینویسد: پراکنده شده و آشکاره شده باشد. (یادداشت بخط مؤلف):
چو در کابل این داستان فاش گشت
سر مرزبان پر ز پرخاش گشت.
فردوسی.
این حدیث به نیشابور فاش شد. (تاریخ بیهقی).

فاش. (اِخ) رودی است در ایالت کرمان که اراضی ناحیه ٔ جبال بارز را مشروب میکند.


فاش گردیدن

فاش گردیدن. [گ َدی دَ] (مص مرکب) آشکار شدن. فاش شدن:
چراگوید آن حرف در خفیه مرد
که گر فاش گردد شود روی زرد.
سعدی (بوستان).
رجوع به فاش و فاش شدن شود.

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

فاش شدن

(مصدر) آشکار شدن ظاهر شدن یا فاش شدن خبر. پراگنده شدن خبر.


فاش گردیدن

(مصدر) آشکار شدن ظاهر شدن یا فاش شدن خبر. پراگنده شدن خبر.


فاش گشتن

(مصدر) آشکار شدن ظاهر شدن یا فاش شدن خبر. پراگنده شدن خبر.

حل جدول

فاش شدن

فغو


فاش

آشکار شده

برملا

فارسی به عربی

فاش شدن

تسرب، خارج

فارسی به آلمانی

فاش شدن

Aus, Außerhalb, Heraus hinaus, Heraus, Hinaus, Leck [noun]

فرهنگ عمید

فاش

آشکارا،
(صفت) آشکار: گناه کردن پنهان بِه از عبادت فاش / اگر خدای‌پرستی هوا‌پرست مباش (سعدی۲: ۴۶۳)،
* فاش شدن: (مصدر لازم)
آشکار شدن،
شایع شدن
* فاش گردیدن: (مصدر لازم) = * فاش شدن: چرا گوید آن چیز در خفیه مرد / که گر فاش گردد شود روی‌زرد (سعدی۱: ۱۵۴)،
* فاش کردن: (مصدر متعدی) آشکار کردن: مکن عیب خلق ای خردمند فاش / به عیب خود از خلق مشغول باش (سعدی۱: ۱۵۶)،
* فاش ساختن: (مصدر متعدی) = * فاش کردن

مترادف و متضاد زبان فارسی

فاش

آشکار، آشکارا، ابراز، افشا، برملا، جلوه‌گر، ذایع، رسوا، ظاهر، عالم‌گیر، علنی، عیان، لو، مشخص، مشهود، معلوم، نمودار، واضح، هویدا،
(متضاد) مخفی، ناآشکار، نهان

معادل ابجد

فاش شدن

735

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری