معنی فاضل و عالم

حل جدول

فاضل و عالم

حکیم، دانشمند، دانا، خردمند


علیم و فاضل

عالم، دانشمند


فاضل

دانشمند

لغت نامه دهخدا

فاضل

فاضل. [ض ِ] (ع ص) فزونی یابنده. (از اقرب الموارد). || به مجاز کسی را گویند که در دانش و علم بر دیگران فزونی یابد، و بدین معنی در زبان فارسی بسیار رایج است. مقابل مفضول. دانشمند. صاحب فضل. مردداننده. ج، فضلاء. (یادداشت بخط مؤلف):
چون خویشتنت کند خرد باقی
فاضل نشود کسی جز از فاضل.
ناصرخسرو.
این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارت در طبع وی مؤکد شده. (تاریخ بیهقی). بونصر بر شغل عارضی بود که فرمان یافت و مردی سخت فاضل و زیبا و ادیب و خردمند بود. (تاریخ بیهقی).
تا تو درعلم با عمل نرسی
عالمی، فاضلی، ولی نه کسی.
سنائی.
فضل درد سر است خاقانی
فاضل از دردسر نیاساید.
خاقانی.
جاهل آسوده فاضل اندر رنج
فضل مجهول و جهل معتبراست.
خاقانی.
در ملت محمد مرسل نداشت کس
فاضلتر از محمد یحیی فنای خاک.
خاقانی.
کس نبیند بخیل ِ فاضل را
که نه در عیب گفتنش کوشد.
سعدی (گلستان).
|| زاید. فزونی. مازاد. (یادداشت بخط مؤلف): آنچه فاضل و زیاد آمد با او رد گردانید و او را بازگشودند. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 161). || هنری. هنرور. هنرمند. (یادداشت بخط مؤلف). || نیکو و پسندیده: اگر نیم نانی بخوردی فاضلتر از این بودی. (گلستان). || بااهمیت و ارجمند: جامع شیراز جائی فاضل است. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 133).
ترکیب ها:
- فاضلانه. فاضل شدن. فاضل گردانیدن. فاضل گشتن. رجوع به این ترکیبات شود.

فاضل. [ض ِ] (اِخ) دهی از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد که در 12 هزارگزی جنوب خاوری صالح آباد واقع است. جلگه ای گرمسیر و دارای 40 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

فاضل. [ض ِ] (اِخ) مردی است که داخل سوداگران ترکستان بود و بموجب نشان شیبانی، خان ترخان شده محافظت آن دروازه مینمود.و در شرح فتح سمرقند در رمان محمدخان شیبانی نام اوآمده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 284 شود.


فاضل شدن

فاضل شدن. [ض ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) برتری یافتن. رجوع به فاضل شود. || دانشمند شدن:
گرچه در گیتی نیابی هیچ فضل
مرد از او فاضل شده ست و زودیاب.
ناصرخسرو.
رجوع به فضل و فاضل شود.


فاضل آمدن

فاضل آمدن. [ض ِ م َ دَ] (مص مرکب) افزون شدن. برتری یافتن. رجوع به فاضل و فضل شود.


عالم

عالم. [ل ِ] (ع ص) خردمند. دانا. کسی که او را دانش باشد. مقابل جاهل. ج، عُلاّم و عالمون. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از منتهی الارب):
چنین که کرد تواند مگر خدای بزرگ
که قادر است و حکیم است و عالم و جبار.
ناصرخسرو.
عالم که به جهل خود مقر شد
از جمله ٔ صادقین شمارش.
خاقانی.
اقوال پسندیده مدروس گشته و عالم غدار و زاهد مکار. (کلیله و دمنه).
گفتم میان عالم وعابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را.
سعدی (گلستان).

مترادف و متضاد زبان فارسی

فاضل

حکیم، خردمند، دانا، دانشمند، دانشور، عالم، علامه، علیم، فرهیخته،
(متضاد) بی‌خرد، جاهل، نادان

فرهنگ فارسی آزاد

فاضل

فاضِل، صاحب فضیلت، بافضل و کمال، برتر بعلم، دانشمند، زیادی و اضافی بر احتیاج (جمع: فُضَلاء)

نام های ایرانی

فاضل

پسرانه، دارای فضیلت و برتری در علم

فرهنگ عمید

فاضل

دارای برتری و فضیلت، به‌ویژه در علم،
[قدیمی] افزون، زیاد،
[قدیمی] نیکو، پسندیده،
[قدیمی] برتر،


عالم

دنیا و آنچه در آن است، جهان، گیتی،
[مجاز] خَلق،
٣. [قدیمی] روزگار،
* عالم‌ آخرت: [مقابل ِدنیا] جهان دیگر، آن جهان،
* عالم امر: (فلسفه) عالم ملائکه، عالم ملکوت،
* عالم امکان: (فلسفه) آنچه غیر از ذات خدا است، عالمی که وجود یا عدم وجود آن ضروری نباشد، جهان ماده، عالم ظاهر،
* عالم بالا: (فلسفه) عالم علوی،
* عالم برزخ: مقام ارواح از هنگام مرگ تا قیامت،
* عالم جان: (فلسفه) عالم ارواح، دنیا، این جهان،
* عالم جبروت: (فلسفه، تصوف) عالم مجرد از صورت، ماده، و زمان،
* عالم جسمانی: جهان جسمانی، عالم طبیعت و ماده،
* عالم حس: [مقابلِ عالم غیب] ‹عالم حسی› (فلسفه) عالم شهود، عالم شهادت،
* عالم خاک:
[مجاز] دنیا،
[مجاز] جسد آدمی،
* عالم خلق: (فلسفه) موجودات عالم جسمانی، کائنات،
* عالم دیگر: = * عالم آخرت
* عالم ذر: عالم خلقت که خداوند ابنای بشر را مانند ذرات از صلب آدم ابوالبشر به‌وجود آورد،
* عالم سفلی: [مقابلِ عالم علوی] (فلسفه) عالم پایین، زمین، این جهان،
* عالم شهادت: [مقابلِ عالم غیب] عالم ظاهر و آشکار، عالم اجسام،
* عالم صغیر: [قدیمی، مجاز] جهان کوچک، انسان، جسم انسان،
* عالم علوی (امر): [مقابلِ عالم سفلی]
عالَمی که در آن مادّه وجود ندارد،
آسمان،
* عالم غیب: [مقابلِ عالم شهادت] (فلسفه) جهان دیگر، عالم آخرت،
* عالم قدس: (فلسفه) عالم الهی، عالم اسما و صفات حق،
* عالم کبیر: (فلسفه) جهان بزرگ، همۀ جهان، افلاک و هر‌چه در آن‌ها است،
* عالم کون‌وفساد: (فلسفه) دنیای فانی، عالم سفلی،
* عالم لاهوت: (فلسفه) عالم خداوندی، عالم سرمد، مرتبۀ ذات احدیت،
* عالم مثال: (فلسفه) عالمی لطیف‌تر نسبت به عالم اجسام. δ هرچه در عالم شهادت وجود دارد نظیر آن در عالم مثال موجود است،
* عالم معنی: (فلسفه)
آنچه متعلق به معنی و حقیقت باشد،
عالم ملکوت،
* عالم ملک: (فلسفه) عالم وجود، عالم اجسام، عالم شهادت،
* عالم ملکوت: (فلسفه) عالم جبروت، عالم امر،
* عالم ناسوت: (فلسفه) عالم اجسام، عالم طبیعی و مادی، دنیای فانی، این جهان،

فرهنگ فارسی هوشیار

فاضل

فزونی یابنده، کسی را گویند که در دانش و علم بر دیگران فزونی یابد و بدین معنی در زبان فارسی بسیار رایج است، دانشمند، صاحب فضل

معادل ابجد

فاضل و عالم

1058

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری