معنی فتراک
لغت نامه دهخدا
فتراک. [ف ِ] (اِ) تسمه و دوالی باشد که از پس و پیش زین اسب آویزند، و آن را به ترکی قنجوقه گویند. (برهان). سموت زین باشد. (اسدی). ترک بند. (یادداشت بخط مؤلف):
برافکند برگستوان بر سمند
به فتراک بربست پیچان کمند.
فردوسی.
احمد مرسل که خرد خاک اوست
هر دو جهان بسته به فتراک اوست.
نظامی.
به فتراک ار همی بندی خدا را زود صیدم کن
که آفتهاست در تأخیر و طالب را زیان دارد.
حافظ.
چشم فتراک
چشم فتراک. [چ َ / چ ِ م ِ ف ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از حلقه ٔ فتراک. (آنندراج). حلقه ٔ دوالی که از پس و پیش زین اسب آویزند:
چنان آسوده بنشینم دمی از تیغ بی باکش
که دارد گرمی شادی ز خونم چشم فتراکش.
فطرت (از آنندراج).
فرهنگ عمید
حل جدول
ترکبند
ترک بند اسب
سموت
بیلانترک بند اسب: فتراک
ترازنامه
سموت
فتراک
ترک بند اسب
فتراک
ترکبند
فتراک
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) تسمه و دوالی که از پس و پیش زین اسب آویزند سموت زین ترک بند.
فرهنگ معین
(فِ) (اِ.) ترک بند، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند.
مترادف و متضاد زبان فارسی
ترکبند، زین
واژه پیشنهادی
فتراک
معادل ابجد
701