معنی فرا
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
پوستین دوز، پوستین فروش، پوست پیرا، واتگر. [خوانش: (فَ رّ) [ع. فرُاء] (ص.)]
(فَ) [ع. = فراء] (اِ.) گورخر.
(پ ی ش.) بر سر فعل درآید و آن در اصل به معنی به، به سوی، در باشد: فرارو، (حراض.) نزد، نزدیک: فرااو رفتم، به، با، سوی، جانب، (ص.) بلند، عالی، در میان: فراچنگ، دورتر یا بالاتر: فراتر، پیرامون، گر [خوانش: (فَ) [اوس.]]
فرهنگ عمید
(در ترکیب با کلمۀ دیگر): دورتر، بالاتر، آنسوتر: فرابنفش، فراطبیعی،
[قدیمی] در: این همه محنت که فراپیش ماست / اینت صبوری که دل ریش ماست (نظامی۱: ۶۲)،
[قدیمی] نزدیکِ، نزدِ: سر فراگوش من آورد به آواز حزین / گفت کای عاشق دیرینهٴ من خوابت هست؟ (حافظ: ۶۰)،
[قدیمی] بهسویِ، جانبِ،
[قدیمی] به: سیم را فرا او سپرد،
[قدیمی] بر: شحنهٴ مست آمده در کوی من / زد لگدی چند فراروی من (نظامی۱: ۴۸)،
(پیشوند) [قدیمی] «ب»، «بر»، و مانند آن (در ترکیب با افعال): که گفت آن روی شهرآشوب بنمای / چو بنمودی دگر بارش فراپوش (سعدی۲: ۴۷۲)،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بالا، فوق، ماورا، ورا، پیش، نزد، نزدیک، بلند، عالی، گورخر
فارسی به انگلیسی
Meta-, Sur-
فرهنگ فارسی هوشیار
گور خر از جانوران (اسم) گورخر.
فارسی به آلمانی
Ultra [adverb]
معادل ابجد
281