معنی فراوانی
لغت نامه دهخدا
فراوانی. [ف َ] (حامص) بسیاری. کثرت. (ناظم الاطباء):
قطره ٔ اشکم، اما ز فراوانی ضعف
طاقتی نیست که از دیده به مژگان برسم.
خاقانی.
|| وفور نعمت. بسیاری طعام و خوراک. (ناظم الاطباء). خصب. رخاء. فراخی. نقیض تنگی. (یادداشت به خط مؤلف). || عمق. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح علوم تجربی در کتابهای درسی و دانشگاهی در مقابل کلمه ٔ فرانسوی «فرکانس » به کار میرود که به معنی بسامد، تکرر و کثرت وقوع است. رجوع به فرکانس شود.
فرهنگ معین
(~.) (حامص.) بسیاری، وفور.
فرهنگ عمید
بسیاری، کثرت،
وفور نعمت،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
ارزانی، بسیاری، فراخی، کثرت، وفور، بسامد، تکرروقوع،
(متضاد) تنگی، قلت
فارسی به انگلیسی
Affluence, Abundance, Amplitude, Cornucopia, Excess, Exorbitance, Extensiveness, Muchness, Overflow, Plenitude, Plenty, Preponderance, Preponderancy, Profusion, Superabundance, Superfluity, Wealth
فارسی به ترکی
furya
فارسی به عربی
تردد، حماس، غزاره، کثیر، مسرف، وفره، یسر
فرهنگ فارسی هوشیار
بسیاری کثرت، وفور نعمت خصب رخا ء فراخی، بسامد تکرر کثرت وقوع.
فارسی به ایتالیایی
abbondanza
فارسی به آلمانی
Fülle, Übermaß
معادل ابجد
348