معنی فرایض
لغت نامه دهخدا
فرایض. [ف َ ی ِ] (ع اِ) فرائض. ج ِ فریضه. واجبات: جواب نامه ها بر این جمله داد که حدیث خانان ترکستان، ازفرایض است به ایشان مکاتبت کردن. (تاریخ بیهقی). ازفرایض احکام جهانداری آن است که به تلافی خللها... مبادرت شود. (کلیله و دمنه). به شرایط خدمت و فرایض طاعت قیام نمودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). و رجوع به فرائض شود. || (اصطلاح فقه) علمی که بدان تقسیم ترکه میان وارثان کنند. و رجوع به فرائض شود.
فرهنگ معین
(فَ یِ) [ع. فرائض] (ص.) جِ فریضه.
فرهنگ عمید
فریضه
حل جدول
جمع فریضه
فرهنگ فارسی هوشیار
فریضه، واجبات
معادل ابجد
1091