معنی فرایض
لغت نامه دهخدا
فرایض. [ف َ ی ِ] (ع اِ) فرائض. ج ِ فریضه. واجبات: جواب نامه ها بر این جمله داد که حدیث خانان ترکستان، ازفرایض است به ایشان مکاتبت کردن. (تاریخ بیهقی). ازفرایض احکام جهانداری آن است که به تلافی خللها... مبادرت شود. (کلیله و دمنه). به شرایط خدمت و فرایض طاعت قیام نمودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). و رجوع به فرائض شود. || (اصطلاح فقه) علمی که بدان تقسیم ترکه میان وارثان کنند. و رجوع به فرائض شود.
اصحاب فرایض
اصحاب فرایض. [اَ ب ِ ف َ ی ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) اصحاب فروض. در نزد اهل فرایض عبارت از ورثه ای هستندکه برای آنان در قرآن یا سنت یا اجماع سهام معینی فرض شده است. کذا فی الشریفی و غیره. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به فرایض و ارث شود. کسانی هستند که در ارث سهم های معین دارند. (از تعریفات جرجانی).
افرض
افرض. [اَ رَ] (ع ن تف) ماهرتر در علم فرایض. (منتهی الارب) (آنندراج). ماهرتر در فرایض. (ناظم الاطباء). و فی الحدیث: افرضکم زیدبن ثابت. (آنندراج) (ناظم الاطباء). || واجب تر.
اصحاب فروض
اصحاب فروض. [اَ ب ِ ف ُ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) رجوع به اصحاب فرایض شود.
اصحاب فرائض
اصحاب فرائض. [اَ ب ِ ف َ ءِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) اصحاب الفرائض. رجوع به اصحاب فرایض شود.
تاج الدین
تاج الدین. [جُدْ دی] (اِخ) سنجاری. وی متن فرایض السراجیه را نظم کرده است. رجوع به عبداﷲبن علی... شود.
بغدادی
بغدادی. [ب َ] (اِخ) صفی الدین بغدادی حنفی. او راست: قواعد الاصول فی فرایض المذاهب الاربعه. رجوع به معجم المطبوعات شود.
فرهنگ معین
(فَ یِ) [ع. فرائض] (ص.) جِ فریضه.
فرهنگ عمید
معادل ابجد
1091