معنی فرسوده
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
ساییده، کهنه و پوسیده شده، آزرده شده. [خوانش: (فَ دِ) (ص مف.)]
فرهنگ عمید
کهنه و پوسیده،
[قدیمی] نابودشده،
[مجاز] خسته و ناتوان،
[مجاز] سالخورده،
[قدیمی، مجاز] کاهشیافته،
حل جدول
کهنه، قدیمی
مترادف و متضاد زبان فارسی
اسقاط، فکسنی، پوسیده، رمیم، خسته، کسل، وامانده، ضعیف، فرتوت، ناتوان، خلق، ژنده، کهنه، مستعمل، مندرس
فارسی به انگلیسی
Banal, Broken-Down, Careworn, Old, Raddled, Seedy, Shabby, Spent, Stale, Timeworn, Tired, Weary, Well-Worn
فارسی به ترکی
fersûde
فارسی به عربی
صدی، قدیم
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) ساییده، کهنه کرده، پوسیده، زدوده، محو کرده، کاسته کم کرده، پایمال گردیده، آزار رسیده آزرده.
فارسی به آلمانی
Alt
معادل ابجد
355