معنی فرشتگان مقرب

واژه پیشنهادی

حل جدول

فرشتگان مقرب

کروبیان


از فرشتگان مقرب

اسرافیل ، جبرائیل ،‌جبرئیل ، میکائیل ، عزرائیل


از فرشتگان مقرب الهی

میکاییل

اسرافیل

میکائیل

لغت نامه دهخدا

مقرب

مقرب. [م ُ ق َرْ رَ](ع ص) نزدیک شده.(ناظم الاطباء). نزدیک داشته. نزدیک کرده.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || اجازه به نزدیکی داده شده. آن که به وی اجازه ٔ دخول داده شده. آن که دارای نسبت نزدیک شده باشد.(ناظم الاطباء). آن که از نزدیکان و محارم شخص بزرگی است و پیش او اعتبار و عزتی دارد: قال نعم و انکم لمن المقربین.(قرآن 114/7).
نزدیک کردگار مکرم
در پیش شهریار مقرب.
مسعودسعد.
از مقربان و مرتبان کس را زهره ٔ آن نبود که پرسیدی که سبب چیست.(چهارمقاله ص 56). چون مقرب بود او را هم در شب به خدمت سلطان برد.(سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 43).
جهان فضل و مروت امین دست وزارت
که زیر دست نشاند مقربان مهین را.
سعدی.
مقرب حضرت سلطان و مشارالیه بالبنان گشت.(گلستان).
پسندیده ٔ بزم صاحب شدم
مقرب به صدر مراتب شدم.
نزاری قهستانی(دستورنامه ص 72).
مراد از صوفیان، واصلان و کاملانند که کلام مجید عبارت از ایشان به مقربان و سابقان کند.(مصباح الهدایه چ همایی ص 4).
- مقربان الهی، کسانی که نزدیک به خدا شده و محبوب خدا باشند.(ناظم الاطباء).
- مقربان حضرت، خویشان پادشاه و نزدیکان او.(ناظم الاطباء).
- مقرب الحضره، کسی که از نزدیکان آستان شاه باشد(در زمان صفویان و قارجاریان). توضیح آنکه هیچگونه تفاوت فاحشی میان دو قسم رجال و صاحبان مناصب که مقرب الحضره و مقرب الخاقان عنوان آنهاست مشهود نیست جز آنکه مقرب الخاقان به شخص سلطان نزدیکی بیشتر داشت.(سازمان صفوی). و رجوع به ترکیب مقرب الخاقان شود.
- مقرب الخاقان، در دوره ٔ صفویان و قاجاریان به رجال دولت و نزدیکان دربار اطلاق می شد. در عهد شاه عباس اوّل عنوان «دیوان بیگی » بود.(از زندگانی شاه عباس ج 3 ص 248، تألیف نصراﷲ فلسفی). و رجوع به مقرب الحضره شود.
- مقرب الخدمه، نوکر که طرف اعتماد باشد. مقرب خدمت.(ناظم الاطباء).
- مقرب السلطان، آن که به پادشاه نزدیک است.(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
و رجوع به ترکیب مقرب الخاقان شود.
- مقرب خدمت. رجوع به ترکیب قبل شود.
- مقرب داشتن کسی را، او را به خود نزدیک گردانیدن و برای اوحرمت و اعتبار قائل شدن.
- مقرب شدن، نزدیک گردیدن و پیش کسی حرمت و اعتبار یافتن.
- مقرب کردن. رجوع به ترکیب مقرب داشتن شود.
- مقرب گردانیدن. رجوع به ترکیب مقرب داشتن شود.
- مقرب گشتن(گردیدن). رجوع به ترکیب مقرب شدن شود.
- ملک مقرب، فرشته ٔ نزدیک کرده. ج، مقربون.(مهذب الاسماء): لن یستنکف المسیح ان یکون عبداً ﷲ و لاالملئکهالمقربون.(قرآن 172/4). لایخرج عنه ملک مقرب و لانبی مرسل.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). لی مع اﷲ وقت لایسعنی فیه ملک مغرب و لانبی مرسل.(گلستان).

مقرب. [م َ رَ](ع اِ) راه کوتاه. مقربه.(منتهی الارب)(آنندراج)(از اقرب الموارد). راه کوتاه. ج، مقارب.(ناظم الاطباء).

مقرب. [م ُ ق َرْ رِ](ع ص) نزدیک گرداننده.(آنندراج)(از منتهی الارب)(از اقرب الموارد). || قربانی کننده.(ناظم الاطباء). و رجوع به تقریب شود.

مقرب. [م ُ رَ](ع ص، اِ) اسبی که پیوسته نزدیک خود دارند جهت عزت و برگزیدگی، مقربه مؤنث او و مادیان را بدان جهت نزدیک خود دارند تا گشن بدنژاد بر وی نجهد.(از منتهی الارب)(ازآنندراج). اسبی که برای عزت و شرف پیوسته نزدیک خوددارند.(ناظم الاطباء). || شتر تنگ بسته برای سواری.(منتهی الارب)(آنندراج)(ناظم الاطباء).

مقرب.[م ُ رِ](ع ص) آن زن که نزدیک رسیده بود به زه، وخر را نیز گویند(مهذب الاسماء). زن نزدیک زاییدن رسیده و همچنین اسب و گوسفند، و به شتر ماده گفته نشود. ج، مقاریب.(از منتهی الارب)(از ناظم الاطباء). آبستن نزدیک به زائیدن. ج، مقارب و مقاریب.(از اقرب الموارد). زن پابه ماه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

فرهنگ معین

مقرب

(مُ رِّ) [ع.] (اِفا.) نزدیک شونده.

معادل ابجد

فرشتگان مقرب

1393

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری