معنی فرنود

لغت نامه دهخدا

فرنود

فرنود. [ف َ] (اِ) برهان و دلیل. (برهان). برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 257 شود.
- فرنودسار. رجوع به فرنودسار شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

فرنود

برهان، بینه

نام های ایرانی

فرنود

پسرانه، دلیل و برهان:فرنود عسکری بزرگمرد ایران زمین که در چندین نبرد سخت از خوانسار در هجوم جواد معصومی دفاع و او را بارها شکست داد، برهان، دلیل

حل جدول

فرنود

دلیل و حجت


دلیل و حجت

فرنود


دلیل

فرنود


حجت و دلیل

فرنود

فارسی به انگلیسی

فرنود

Documentation, Justification, Proof, Reason, Warrant


فرنود آوردن‌

Justify, Reason


فرنود آوری‌

Logic, Reasoning, Dialectic, Verification

فرهنگ فارسی هوشیار

آنالو طیقا

یونانی فرنود سنجی (فرنود دلیل)


استد لال

‎ فرنود خواست فرنود خواستن، فرنود آوری گواه آوری فرنایش گوواکی


انا لوطیقا

یونانی فرنود سنجی (فرنود دلیل)


برهان انی

فرنود هستیک


برهان لمی

فرنود بونیک

معادل ابجد

فرنود

340

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری