معنی فروتنی
لغت نامه دهخدا
فروتنی. [ف ُ ت َ] (حامص مرکب) افتادگی. خضوع. تواضع. مقابل برتنی و کبر و عجب. نرم گردنی. خفض جناح. (یادداشت بخط مؤلف):
فخرش بفضل و اصل بزرگ وفروتنی است
وین هر سه چیز نیست برون از شمار او.
فرخی.
فارسی به انگلیسی
Humility, Lowliness, Modesty, Reverence
فارسی به ترکی
tevazu
حل جدول
فرهنگ عمید
افتادگی، تواضع،
مترادف و متضاد زبان فارسی
افتادگی، تواضع، خاکساری، خشوع، خضوع،
(متضاد) استکبار، برتنی، غرور
فارسی به عربی
فارسی به آلمانی
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
746