معنی فرودست

لغت نامه دهخدا

فرودست

فرودست. [ف ُ دَ] (اِ مرکب) خوانندگی و گویندگی را گویند که چند کس آوازها را با هم یکی کنند و کوک سازند و با دائره و امثال آن اصول نگاه دارند. (برهان). || (ص مرکب) زیردست. مادون. مقابل بردست و زبردست و بالادست. (یادداشت بخط مؤلف): یکی بود از فرودست تر معتمدان درگاه و رسولیها کردی. (تاریخ بیهقی).
پیشه کن امروز احسان با فرودستان خویش
تا زبردستانْت ْ فردا با تو نیز احسان کنند.
ناصرخسرو.

فرودست. [ف ُ دَ] (اِخ) ولایت بنگاله را گویند. (برهان).

فرهنگ معین

فرودست

زیر دست، پست، فرومایه،

فرهنگ عمید

فرودست

زیردست،
پست، زبون،

حل جدول

فرودست

مادون

مترادف و متضاد زبان فارسی

فرودست

زیردست، پست، دون، فرومایه، حقیر، ناتوان،
(متضاد) بالادست، فرادست

معادل ابجد

فرودست

750

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری