معنی فروپاشیدن
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Destroy, Disintegrate, Dissolve
انگلیسی به فارسی
فروپاشیدن
لغت نامه دهخدا
داغان کردن. [ک َدَ] (مص مرکب) متلاشی کردن. از هم پاشیدن. از هم فروریختن و از هم فروپاشیدن چیزی را. || پراکندن. متفرق کردن چیزی را. پراکنده ساختن چیزی را.
دانه ریختن
دانه ریختن. [ن َ / ن ِ ت َ] (مص مرکب) دانه پاشیدن. چینه پراکندن. پراکندن دانه. فروپاشیدن دانه:
نیست ممکن کز سرشک دیده دل رامم شود
چند بتوان در ره مرغ هوایی دانه ریخت.
سلیم (از آنندراج).
|| پراکندن حبوب چون اسپند و جز آن:
بروی لاله رنگ او عرق مشمر که آن جادو
مرا تا صید خود سازد بر آتش دانه میریزد.
سالک (از آنندراج).
معادل ابجد
653