معنی فریاد
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(فَ) (اِ.) بانگ، آواز بلند.
فرهنگ عمید
بانگ، آواز بلند،
[قدیمی، مجاز]. پناه،
* فریاد برآوردن: (مصدر لازم) ‹فریاد برداشتن› آواز بلند برآوردن، بانگ کردن، فریاد کردن،
* فریاد خواستن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] یاری خواستن، داد خواستن،
* فریاد رسیدن: (مصدر متعدی) [مجاز] به فریاد رسیدن، به داد کسی رسیدن، مدد کردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بانگ، جیغ، خروش، دادوبیداد، زوزه، شیون، صیحه، ضجه، عربده، غریو، غلغله، فغان، غیه، ناله، نعره، نفیر، ولوله، هیاهو
فارسی به انگلیسی
Agony, Bark, Call, Cry, Exclamation, Howl, Hue, Outcry, Scream, Shout, Whoop, Yell
فارسی به ترکی
feryat
فارسی به عربی
آهه، بکاء، حی، خطاف، صراخ، صیاح، صیحه، نعیق
نام های ایرانی
دخترانه و پسرانه، یاری خواستن با صدای بلند، بانگ، رسا، آواز بلند
گویش مازندرانی
فریاد
فرهنگ فارسی هوشیار
آواز بلندی که در دادخواهی و استعانت برآرند
فرهنگ پهلوی
صدای رسا، تخلص شاعری هندی
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Heulen, Schrei (m), Schreien, Weinen
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
295