معنی فریاد کردن
لغت نامه دهخدا
فریاد کردن. [ف َرْ ک َ دَ] (مص مرکب) فریاد کشیدن. فریاد برآوردن:
ز تیغ تیز تو فریاد کرد دشمن تو
ولیک آنجا سودی نداشت آن فریاد.
مسعودسعد.
جهان را سوخت از فریاد کردن
بزاری دوستان را یاد کردن.
نظامی.
گهی دل را بنفرین یاد کردی
ز دل چون بیدلان فریاد کردی.
نظامی.
بوی بهار آمد بنال ای بلبل شیرین نفس
در پای بندی همچو من فریاد میکن در قفس.
سعدی.
زن بیخرد بر در و بام کوی
همی کردفریاد و می گفت شوی.
سعدی.
گر تضرع کنی وگر فریاد
دزد زر بازپس نخواهد داد.
سعدی.
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Acclaim
فارسی به ترکی
feryat etmek
فارسی به عربی
صرخه
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) بانگ زدن برای یاری خواستن و اجرای عدالت.
واژه پیشنهادی
صریر
معادل ابجد
569