معنی فریبنده
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(فِ یا فَ بَ دِ) (اِفا.) فریب دهنده.
فرهنگ عمید
فریبدهنده،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
اغفالگر، اغواگر، دسیسهباز، دورو، ریاکار، سالوس، ظاهرنما، فریبکار، گولزن، ماکر، محیل، مزور، مکار، نیرنگباز، جاذب، جذاب، فریبآمیز، افسونگر، جادوگر، دلربا، دلفریب، شیوا، شیوهگر، فتنهگر، فریبا، فریفتار
فارسی به انگلیسی
Catchy, Deceptive, Duper, Fallacious, Glamorous, Glamourous, Seductive, Slick, Trumpery
فارسی به عربی
جذاب، ساحر، ساحره، سحر، فتان، فوز، مسک
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) فریب دهنده، دلفریب: تاکسوتی زیبنده از دست باف قریحه خویش دروپوشم و حیلتی فریبنده از صنعت صیاغت خاطر خود برو بندم.
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Hexe [noun]
واژه پیشنهادی
خاتل
معادل ابجد
351