معنی فریدون حیدری ملک میان (افق)

حل جدول

لغت نامه دهخدا

ملک حیدری

ملک حیدری. [م َ ل ِ ح َ دَ](اِخ) دهی از دهستان شهرکی است که در بخش شیب آب شهرستان زابل واقع است و 1146 تن سکنه دارد.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


ملک میان

ملک میان. [م ُ](اِخ) دهی از دهستان سیاهکل رود است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 240 تن سکنه دارد.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


حیدری

حیدری. [ح َ دَ] (اِخ) مقابل ِ نعمتی. منسوب به حیدر، پیرو قطب الدین حیدر یکی از عرفای نامی ایران متوفی به سال 618 هَ. ق.
- جنگ حیدری و نعمتی، جنگی و بحث و جدلی میان پیروان این دو عارف. رجوع به فرهنگ فارسی معین شود. دو دسته ٔ حیدری و نعمتی در غالب شهرهای ایران بودند و در همه ٔ سال خاصه در عاشورا با یکدیگر بجنگهای سخت میپرداختند. (یادداشت مرحوم دهخدا).رجوع به نعمتی شود.
- طایفه ٔ حیدری، مقابل ِ طایفه ٔ نعمتی، پیروان شاه نعمت اﷲ.

حیدری. [ح َ دَ] (ص نسبی) منسوب به حیدر که نامی است علی بن ابیطالب (ع) را. رجوع به حیدر شود: الحمدﷲ که این مدعی خود نه عمری است و نه حیدری. (نقض الفضایح).
- مذهب حیدری، مذهب شیعه که منسوب است به علی بن ابیطالب (ع):
حذر کن ز عام و ز گفتار خام
گرت میل زی مذهب حیدری است.
ناصرخسرو.

حیدری. [ح َ دَ] (اِخ) دهی از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن. دارای 1704 تن سکنه است. محصول آن غلات، حبوبات و انگور است. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).

حیدری. [ح َ دَ] (اِ) حلقه ای که بگوش پسران میکردند تعویذ را. (یادداشت مرحوم دهخدا).

حیدری. [ح َ دَ] (اِخ) دهی است از دهستان انگالی بخش برازجان شهرستان بوشهر. در ساحل جنوبی رود حله. ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیری. دارای 182تن سکنه است. محصولاتش غلات و صیفی جات. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


افق

افق. [اُ ف ُ] (ع اِ) کران. (نصاب الصبیان).کناره ٔ آسمان. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی) (از منتخب از غیاث اللغات). کنار و گردبرگرد جهان. آنچه پیدا باشداز نواحی آسمان و اطراف زمین. کنار جهان. (یادداشت مؤلف). کرانه ٔ آسمان و هر کرانه باشد. (آنندراج). کرانه یا آنچه ظاهر باشد از کرانه های آسمان و کرانه های مهب باد شمال و جنوب و دبور و صبا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اُفْق. (منتهی الارب). کران. کرانه. ناحیه. کرانه ٔ آسمان و در اصطلاح جغرافیایی، محیط دایره ٔ ناتمام که در امتداد آن چشم شخصی کره ٔ زمین را می بیند. حد فاصل میان بخش مرئی و بخش نامرئی آسمان. (فرهنگ فارسی معین). در اصطلاح علم هیئت و نجوم بطور اشتراک بر معانی متعددی اطلاق می شود. اهل هیئت آنرا بر سه دائره ٔ ثابته اطلاق کنند. و منجمان آنرا بر دائره ٔ ثابته ٔ دیگری نیز اطلاق نمایند. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون از زیج ایلخانی آورده است که: معرفت آفاق حادثه ٔ کواکب ضروریست در دو مطلوب: یکی مطارح شعاعات کواکب و دیگر در تسییرات کواکب، پس گوئیم هر کوکب که در صورت طالع نصف شرقی افق بمرکز جرم آن کواکب بگذرد افق ولادت افق آن کوکب باشد بحسب موضع او و هر کوکب که نصف غربی افق بمرکز جرم او بگذرد نظیر افق ولادت یعنی افق که در جانب جنوب عرض آن افق مساوی عرض افق ولادت باشد افق ولادت افق آن کوکب باشد بحسب موضوع او و هرکوکب که دائره ٔ نصف النهار بمرکز جرم او بگذرد چه فوق الارض و چه تحت الارض دائره ٔ نصف النهار افق آن کوکب باشد بحسب موضع او و چون دائره ٔ نصف النهار یکی از آفاق خط استوا باشد افق آن کوکب را هیچ عرض نبود و هر کوکب که میان دو وتد افتد دائره ای تصور باید کرد که بمرکز جرم آن کوکب و بدو نقطه ٔ شمال و جنوب یعنی دو نقطه ای که موضع تقاطع نصف النهار و افق باشد در هر دو جهت و آن دائره افق آن کوکب باشد بحسب موضع او، پس اگر کوکب در نصف صاعد باشد یعنی مابین عاشر و طالع یا مابین رابع و طالع عرض افق او کمتر باشد از عرض افق ولادت در جانب شمال و اگر در نصف هابط باشد یعنی در یکی از دو ربع دیگر، عرض افق او کمتر از عرض افق ولادت باشد لیکن در جانب جنوب. (از کشاف اصطلاحات الفنون).ابوریحان گوید: آن آسمان که بدیدار چون قبه است همیشه نزدیک نیمه ٔ او پدید باشد دیدار را و کرانه ٔ این قبه بزمین همی رسد و همچون دائره ای باشد گرد برگرد مردم. آنچه زیر او بود او را پیدا باشد و این دایره را افق خوانند و افق دو گونه است: یکی حسی و دیگری حقیقی. (التفهیم ص 61). و رجوع به آفاق در همین لغت نامه و کشاف اصطلاحات الفنون ذیل دائره و افق و بحر الجواهر شود: و هو بالافق الاعلی. (قرآن 7/53).
شاه ستارگان به افق مغرب خرامید. (کلیله و دمنه).
ای درت آن آسمان که از افق او
کوکب بهروزی کرام برآمد.
خاقانی.
ازافق ملکت ار ستاره فروشد
طلعت شمس ابد سوار بماناد.
خاقانی.
- افق اعلی، افق برتر: و هو بالافق الاعلی (قرآن 7/53)، و او بود بر افق برتر.
- افق حسی، کرانه ای که به حس درآید. رجوع بهمین ترکیب در ردیف خود شود.
- افق حقیقی، کرانه ٔ علمی. رجوع به افق و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
|| آنچه در مابین دو چوب پیشین رواق خانه بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || اسب نیک نجیب الطرفین و مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسب نیک رو. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی). || گرداگرد گوش. (آنندراج). || ج ِ اَفیق، بمعنی دلو بزرگ و پوست نیم پیراسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به افیق شود.

افق. [اَ ف ِ] (ع ص) پوست نیم پیراسته یا پوستی که آنرا نادوخته یا ناشکافته دباغت دهند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

عربی به فارسی

افق

افق , خط افق , افق فکری , بوسیله افق محدود کردن

فارسی به عربی

افق

افق

فرهنگ فارسی هوشیار

حیدری

(صفت) منسوب به حیدر (قطب الدین) پیرو طریقت حیدری مقابل نعمتی.

فرهنگ عمید

حیدری

[مقابلِ نعمتی] هریک از پیروان قطب‌الدین حیدر، عارف ایرانی (۵۰۸ ـ ۶۱۵ قمری)،
مربوط به حیدر (لقب علی‌بن ابی‌طالب)،
(اسم) [مجاز] شیعه: مذهب حیدری،

معادل ابجد

فریدون حیدری ملک میان (افق)

954

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری