معنی فریم

لغت نامه دهخدا

فریم

فریم. [ف ِ] (اِخ) جایی در جبال دیلم در یک منزلی ساریه که شهر استواری است. (از معجم البلدان). نام یکی از دهستانهای بخش دودانگه ٔ شهرستان ساری است. دشت وسیعی است که طول آن 15 و عرض آن سه تا شش هزارگز است. از رودخانه های شیرین رود، عروس و داماد، اشک و چشمه های متعدد مشروب میشود. محصول عمده ٔ بخش برنج و غله است. این بخش 33 آبادی و 4800 تن سکنه دارد. قرای مهم آن عبارتند از: رستکت بالا، گرچا، کرسب، شل دره و اودره. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).

فرهنگ معین

فریم

دسته ای از بیت ها و بایت ها که برای انتقال در قالبی مشخص جمع شوند، قابک. (فره)، قاب عینک، هر قطعه از تصاویر فیلم یا اسلاید. [خوانش: (فِ رِ) [انگ.] (اِ.)]

حل جدول

فریم

قاب و کادر عینک

گویش مازندرانی

فریم

معرب پریم

اصطلاحات سینمایی

فریم

به هرقاب یا کادرفیلم یک فریم می گویند. درواقع هرفریم یک عکس است ودرحرکت پیوسته ی نوار فیلم دردیدگاه نمایش، توهم حرکت ایجاد می شود.

معادل ابجد

فریم

330

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری