معنی فضا
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
مکان فراخ، زمین وسیع، کیهان، آن سوی جوّ. [خوانش: (فَ) [ع. فضاء] (اِ.)]
فرهنگ عمید
(فلسفه، فیزیک) جهان سهبعدی بیکران که اجسام و رویدادها در آن هستند یا اتفاق میافتند،
ناحیۀ آن سوی جو یا منظومۀ شمسی،
محیط: فضای اختناقآور،
ساحت: فضای منزل دَم دارد،
حل جدول
کیهان
فرهنگ واژههای فارسی سره
اسپاش، کیهان، فراسو، فرامون
مترادف و متضاد زبان فارسی
جا، حجم، حیاط، ساحت، صحن، عرصه، محوطه، مکان، میدان، آتمسفر، آسمان، سپهر، فلک، کیهان، هوا، جو، محیط
فارسی به انگلیسی
Ether, Outer Space, Space
فارسی به ترکی
feza, uzay
فارسی به عربی
غرفه، فضاء، منطقه
فرهنگ فارسی هوشیار
خوراک در هم خرواک آمیخته، فرمانروا (اسم) مکان وسیع زمین فراخ ساحت، مکانی که کره زمین در منظومه شمسی اشغال می کند.
اصطلاحات سینمایی
حال و هوا و حس کلی صحنه که متاثر از یک یا مجموعه ای از عوامل زیر است:صحنه آرایی، نوع لباس ها، نوع آرایش و گریم بازیگران، رنگ های به کار رفته در صحنه، سبک بازیگری، زاویه بندی و کادر بندی و نوع حرکت دوربین، نوع تدوین و صدا.در فیلم های تاریخی، فانتزی، ترسناک، علمی- تخیلی و مهیج، فضاسازی بسیار مهم است زیرا بار اصلی این فیلم ها بر دوش فضا سازی است.
فارسی به ایتالیایی
spazio
فارسی به آلمانی
Abstand (m), Leerstelle, Leerzeichen, Raum (m), Zwischenraum (m), Bereich (m), Bereich, Fläche (f), Gebiet (n), Gebiet (n), Gegend, Kammer (m), Landstrich, Raum (m), Stube (f), Zimmer (n)
معادل ابجد
881