معنی فلق

لغت نامه دهخدا

فلق

فلق. [ف ُ ل َ] (ع اِ) بلا و سختی. (منتهی الارب). گویند: جاء بعلق فلق. (از اقرب الموارد).

فلق. [ف َ] (ع اِ) شکاف دهن. (منتهی الارب). شکاف. ج، فلوق: ضربه علی فلق رأسه، یعنی بر مفرق و وسط سر او زد. (اقرب الموارد). || بلا و سختی. رجوع به فِلْق شود. || (مص) شکافتن چیزی را. (منتهی الارب). شکافتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از اقرب الموارد). || برکندن پشم از پوست چون گنده ٔ بدبوی گردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

فلق. [ف َ ل َ] (ع اِ) هرچه شکافته شود، از روشنی بامداد یا سپیدی آخر شب که سرخی آفتاب است. || تمامه ٔ آفرینش. || زمین پست میان دو پشته. ج، فلقان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || جای فراخ. (منتهی الارب). || زمین مطمئن میان دو پشته، و گفته اند فضاءبین دو ریگ. (اقرب الموارد). || کنده ٔ زندان که بر پای زندانی نهند. || شیر که در تگ قدح باقی ماند. || شیر ترش شده و پاره پاره گردیده. || شکاف کوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || شکاف هر چیزی. ج، فلوق. (منتهی الارب). رجوع به فَلْق و فِلْق شود. || سپیده دم. (منتهی الارب) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی). صبح. (اقرب الموارد): از رواح تا صباح و از فلق تا غسق بر سر کوی دوست معتکف و مجاور بودی. (سندبادنامه). از وقت لمعه ٔ فلق تا وقت مسقط شفق با طلایع مرگ به بازی درآمدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). از مطلع فلق تا مقطع شفق به حدود اسیاف خدود اصناف آن جمع می شکافتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).

فلق. [ف ِ] (ع اِ) بلا و سختی. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد). || کار شگفت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || شکاف دهان. (منتهی الارب). || چوب و شاخ که آن را دونیم نمایند جهت کمان، پس هر نیمه اش فلق باشد. || کمانی که از نیمه ٔ شاخ و چوب سازند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

فلق. [ف َ ل َ] (اِخ) نام سوره ٔ صدوسیزدهم قرآن کریم که با آیه ٔ «قل اعوذ برب الفلق » آغاز شود و یکی از معوذتین است. (یادداشت مؤلف). پیش از سوره ٔ الناس و بعد از سوره ٔ اخلاص.

حل جدول

فلق

سپیده دم، از سوره های قرآن

نام های ایرانی

فلق

پسرانه، سپیده صبح، فجر، نام سوره ای در قرآن کریم

فرهنگ فارسی هوشیار

فلق

آنچه شکافته شود، از روشنی بامداد یا سپیدی آخر شب که سرخی آفتاب است، تمامه آفرینش

فرهنگ فارسی آزاد

فلق

فَلَق، نام سوره 113 قرآن که مکّیه است و پنج آیه دارد،

فَلَق، صبح، مجازاً ظهور حق و جلوه حقیقت، خَلق (بطور کلی)، شکاف کوه، زمین بین دو تپه، جهنم، چوبی که بدان پای مجرم را ببندند و شلاق زنند (جمع: فُلقان)،

فَلق، (فَلَقَ، یَفلِقُ، و فَلَّقَ) شکافتن، ظاهر ساختن خداوند صبح را،

فرهنگ معین

فلق

(مص م.) شکافتن، شکاف دادن، (اِ.) شکاف. [خوانش: (فَ لْ) [ع.]]

سپیده دم، زمین پستِ بین دو پشته، شکاف کوه. [خوانش: (فَ لَ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

فلق

سپیدۀ صبح،
صد‌وسیزدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵ آیه، قُل ٲعوذُ،

مترادف و متضاد زبان فارسی

فلق

بامداد، پگاه، سپیده‌دم، سحر، شفق، صبح، صبحگاه، صبحگاهان، فجر، شکافتگی، شامگاه، لیل

معادل ابجد

فلق

210

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری