معنی فله
لغت نامه دهخدا
فله. [ف َل ْ ل َ / ل ِ / ف َ ل َ / ل ِ / ف ُل ْ ل َ / ل ِ / ف ُ ل َ / ل ِ] (اِ) شیر اول حیوان نوزاییده که چون بر آتش نهند منجمد شود و مایه ٔ پنیر گردد. آغوز. لبا. (فرهنگ فارسی معین). زهک. لبا. آغوز. گورماست. ماک. (یادداشت مؤلف): کنیزک با طبق فله بردست نهاده، سرگشاده زیر منظره ٔ مهدی بگذشت، مهدی فرونگرست، فله بدید آرزوش کرد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری).
نوآیین مطربان داریم و بربطهای کوبنده
مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله.
منوچهری.
|| پنیر تازه ٔ نیک. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی).
فرهنگ معین
(فَ لُِ) (اِ.) اجناسی که به صورت کیلویی و غیر بسته بندی فروخته شود.
(فَ لَ یا فُ لَّ) (اِ.) آغوز، شیر اول گاو یا گوسفند پس از زاییدن.
فرهنگ عمید
آغوز: نوآیینمطربان داریم و بربطهای گوینده / مساعدساقیان داریم و ساعدهای چون فلّه (منوچهری: ۲۱۳)،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Colostrum
فرهنگ فارسی هوشیار
لب شکستگی در تیغ و شمشیر (اسم) شیر اول حیوان نوزاییده که چون بر آتش نهند منجمد شود و مایه پنیر گردد آغور لبا: نو آیین مطربان داریم و بر بطهای گوینده مساعد ساقیان داریم و ساعدهای چون فله. (منوچهری)
معادل ابجد
115