معنی فلو
لغت نامه دهخدا
فلو. [ف ُ ل ُوو] (ع اِ) ج ِ فلاه. (منتهی الارب).
فلو. [] (اِ) نارمشک است، و هزارچشان را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه). هزارچشان. هزارفشان. نارمشک. رجوع به این کلمات شود.
فلو. [ف ِل ْوْ] (ع اِ) خرکره و اسب کره ٔ یکساله یا ازشیربازکرده. ج، افلاء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤنث آن فلوه است. (اقرب الموارد). رجوع به فِلْوه شود.
فلو. [ف َ ل ُوو / ف ُ ل ُوو] (ع اِ) خرکره و اسب کره ٔ یکساله یا ازشیربازکرده. ج، فَلاوی ̍. (منتهی الارب). ج، فلاوی، افلاء. مؤنث آن فَلُوّه است. (از اقرب الموارد).
فلو. [ف َل ْوْ] (ع مص) باز کردن کودک را از شیر، یا جدا نمودن آن را و دور داشتن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). از شیر باز کردن. (تاج المصادر بیهقی). || زدن کسی را به شمشیر یابر سر کسی زدن شمشیر را. (منتهی الارب). زدن کسی را به شمشیر. (اقرب الموارد). شمشیر بر سر زدن. (تاج المصادر بیهقی). || سفر کردن. || عاقل گردیدن بعدِ نادانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || پروردن. (تاج المصادر بیهقی).
فلو اسکندری
فلو اسکندری. [ف َل ْ وِ اِ ک َ دَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) قیمولیا است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فلو شود.
حل جدول
ناواضح بودن عکس در عکاسی
فارسی به عربی
روماتزم
فرهنگ فارسی هوشیار
چایمان انگلیسی شار ریزش، لوره لور (سیل) زبانزد زمین شناسی انگلیسی گربه رو، تنوره دود کش
فلو چارت
انگلیسی شارنگاره زبانزد رایانه
لمینار فلو
انگلیسی (جریان لایه ای) رچش لایه ای
ماگنتیک فلو
انگلیسی شارآهنربایی شار چنبک
واژه پیشنهادی
تار
فارسی به انگلیسی
Longfellow
سخن بزرگان
مطالعه برای ذهن، ورزش است برای جسم.
معادل ابجد
116