معنی فه
لغت نامه دهخدا
فه. [ف َهَ هَ] (ع ص) درمانده در سخن. (منتهی الارب). فهیه. (اقرب الموارد).
فه. [ف َه ْ / ف ِه ْ] (اِ) چوب پهنی که کشتی بانان بدان کشتی رانند. || آهنی بیل مانند که در میان آن چوبی و در دو طرف آن ریسمانی بندند و یکنفر سر چوب را و دو نفر دیگر سرریسمان را به دست گیرند و زمین شیارکرده را بدان هموار سازند. مجرفه. پل کش. فهد. (فرهنگ فارسی معین).
فرهنگ معین
چوب پهنی که کشتی بانان بدان کشتی را رانند، آهنی بیل مانند که در میان آن چوبی و بر دو طرف وی ریسمانی بندند. یک شخص سر چوب را و دو کس دیگر هر یک ریسمان را به دست گیرند و زمین شیار کرده را بدان هموار سازند. مجرفه، پل کش. [خوانش: (فِ یا فَ) [طبر.] (اِ.)]
حل جدول
پاروی قایقرانان
فرهنگ فارسی هوشیار
گنگ درمانده به سخن چوب پهنی که کشتیبانان بدان کشتی رانند، آهنی بیل مانند که در میان آن چوبی و بر دو طرف وی ریسمانی بندند یک شخص سر چوب را دو کس دیگر هر یک را سر ریسمان را به دست گیرند و زمین شیار کرده را بدان هموار سازند مجرفه پل کش فهد، تخته ای که برزیگران بدان زمین را هموار می کنند.
معادل ابجد
85