معنی فک
لغت نامه دهخدا
فک. [ف ُ] (فرانسوی، اِ) پستانداری گوشتخوار از راسته ٔ پره پاییان که کاملاً به زندگی دریایی سازش یافته و در مصب رودخانه های بزرگ و مجاور سواحل زندگی می کند. فقط برای استراحت و تولید مثل به ساحل می آید. دستهایش کوتاه و بوسیله ٔ پرده ای که انگشتان را به یکدیگر مربوط می کند تشکیل باله ٔ شنا میدهد و انگشتان در بین پرده کاملاً نمایان است و به چنگال ختم می شود. انگشتان پاهایش نیز بوسیله ٔ پرده ای بهم مربوطاند، ولی هیچ وقت برای حرکت حیوان به کار نمیروند و فقط در کنار بدن قرار گرفته و فقط تشکیل باله ٔ عصبی شنا می دهد. این جانور در تمام مناطق قطبی در دریاها فراوان است. فک، فاقد گوش خارجی است و بدین جهت تمیز آن از دیگر پستانداران دریایی سهل است. شکار زیاد و بی تناسب این حیوان بمنظور استفاده از گوشت، پوست و چربی آن امروزه بمقدارزیادی نسل وی را رو به انقراض برده است. گونه ای از این جانور در دریای مازندران وجود دارد و به نام فک دریای خزر موسوم است. آن را سگ دریایی، گربه ٔ دریایی و شیر دریایی هم میگویند. (از فرهنگ فارسی معین).
فک. [ف َک ک] (ع مص) جدا کردن چیزی را. (منتهی الارب). جدا کردن و دور کردن یکی از دیگری. (از اقرب الموارد). || رهانیدن رهن را و بیرون آوردن. (منتهی الارب). رهانیدن رهن و بیرون آوردن آن از دست مرتهن. (از اقرب الموارد). || آزاد کردن بنده را. || دارو در دهان کردن کودک را. || پیر خرف گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || گشادن دست را از آنچه در آن باشد. (منتهی الارب). || گشودن عقده را. || از مفصل جدا کردن استخوان را. || از جا درآمدن آرواره ٔ کسی. (از اقرب الموارد). || شکستن مهر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی). || رها کردن بندی را. (از اقرب الموارد): فتوت ایشان به جبر کسیر و فک هر اسیر متقبل و متکفل گشته. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
هر یکی ز اجزای عالم یک به یک
بر غبی بند است و بر استاد فک.
مولوی.
- فک رقبه، آزاد کردن اسیر یا بنده. تحریر رقبه. عتق رقبه. (یادداشت مؤلف).
|| تفرق الاتصالی که عصب از جای خویش برود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || نقض کردن ادغام حرف را. (از اقرب الموارد). مقابل ادغام. (یادداشت مؤلف). || (اِمص) اندک شکستگی دست. (منتهی الارب). فک الید غیر از شکستگی است. (از اقرب الموارد). || تصحیح و ذکر نام و رزق کسی در جریده ٔ ارزاق، پس از آنکه قبلاً نام و رزق او از جریده افتاده باشد. (یادداشت مؤلف از مفاتیح). || (اِ) یکی از دو زنخ. (منتهی الارب). فک اعلی و فک اسفل. (یادداشت مؤلف). هر یک از دو استخوانی که در تشکیل آرواره ٔ پائین و آرواره ٔ بالا شرکت می کنند. آرواره ٔ پایین فقط از یک استخوان به نام فک اسفل تشکیل شده است، اما آرواره ٔ فوقانی از سیزده استخوان به وجود آمده که یک زوج استخوان فک اعلی دو تا از آن سیزده استخوان است. (فرهنگ فارسی معین).
- فک اسفل، استخوانی است فرد و متناظر بشکل نعل اسب که بتنهایی آرواره ٔ زیرین را می سازد و دارای یک تنه و دو شاخه ٔ صعودی است. تنه دارای یک سطح قدامی محدب است که به عضلات پوستی صورت مجاور است و یک سطح خالی مقعر که در آن دو حفره برای غدد بزاقی زیر زبانی و تحت فکی وجود دارد. کنار فوقانی تنه محل حفره های دندانی است که ریشه ٔ دندانها در آن جای میگیرد. کنار تحتانی این استخوان صاف و قسمت فوقانی حد گردن است. درسطح قدامی تنه ٔ استخوان مذکور در قسمت وسط یک برجستگی وجود دارد که به نام برآمدگی چانه ای است. شاخه های صعودی این استخوان که از طرفین تنه بالا میروند، دارای سطحی داخلی برای چسبیدن عضلات رجلی داخلی و خارجی، و دارای یک سطح خارجی جهت التصاق عضلات ماضغه می باشند. کنار فوقانی هر یک از شاخه های صعودی استخوان مذکور دارای یک گودی میانی است به نام شیار سینی شکل، و دو برآمدگی قدامی و خلفی دارد. برآمدگی قدامی موسوم به زایده ٔ منقاری و مثلثی شکل است که توسط قسمتی باریک به نام گردن با شاخه ٔ صعودی یکی می شود. لقمه ٔ فک اسفل با لقمه و حفره دوری استخوان گیجگاهی مفصل شده تشکیل مفصل گیجگاهی فکی را میدهد. فک اسفل را آرواره ٔ زیرین و چانه هم میگویند. (از فرهنگ فارسی معین).
- فک اعلی، استخوانی است زوج که در طرفین صورت قرار گرفته و دارای یک زایده ٔ هرمی است که با استخوان گونه یی مفصل میشود و برجستگی صورت را تشکیل میدهد و زایده ٔ دیگری نیز دارد که بطرف داخل آمده و به نام زایده ٔ کامی موسوم است و درتشکیل سقف دهان و زیر بینی شرکت دارد. همین زایده ٔ کامی است که در قسمت جلو و پایین آن حفره های دندانی فک اعلی قرار دارند. سطح خارجی فک اعلی، مجاور عضلات صورت و پوست است و سطح داخلی جزو جدار خارجی حفره ٔ بینی است. در داخل این استخوان حفره ٔ بزرگی دیده می شود به نام سینوس فک که سوراخ آن در حفره ٔ بینی بازمیشود با وجود آنکه استخوان فک اعلی جزوی از آرواره ٔ بالایی است گاهی هم خود آن را آرواره ٔ بالایی نامند. (ازفرهنگ فارسی معین). رجوع به آرواره شود.
فک. [ف ِ] (اِ) در آمل و مازندران به گونه های مختلف بید اطلاق می شود. (فرهنگ فارسی معین). قسمی بید که در اغلب نقاط ایران تا نقاط خشک وجود دارد و از ارتفاع 300 تا 500 گزی نوده و آمل و مینودشت و دره ٔ چالوس دیده شده است. (یادداشت مؤلف).
فک. [ف َ] (اِخ) این قلعه به دوفرسخی دلیجان است وآن را به حصانت و محکمی صفت کرده اند. (تاریخ قم).
فرهنگ معین
(فَ) [ع.] (اِ.) آرواره، چانه.
(فُ) (اِ.) پستانداری گوشتخوار از راسته پره پاییان که کاملاً به زندگی دریایی سازش یافته و در مصب رودخانه های بزرگ و مجاور سواحل زندگی می کند و فقط برای استراحت و تولید مثل به ساحل می آید. دست هایش کوتاه و به وسیله پرده ای که انگشتان را به یکدیگر مربوط می
(مص م.) جدا کردن دو چیز از هم، باز کردن، گشودن، خلاص کردن، رها کردن، از گرو در آوردن، لباس درآوردن. [خوانش: (فَ کّ) [ع.]]
فرهنگ عمید
پستانداری دریایی، شبیه سگ، با بدنی کشیده، پاهای کوتاه و پردهدار، شبیه باله که بیشتر در دریاهای قطبی ساکن است و از جانوران دریایی تغذیه میکند، سگ دریایی،
آرواره
(اسم مصدر) باز کردن یا جدا کردن دو چیز از هم،
(اسم مصدر) [قدیمی] رها کردن،
* فک اضافه: (ادبی) در دستور زبان، حذف کردن کسرۀ اضافه از حرف آخر مضاف، مثل صاحبدل، صاحبدولت، صاحبدیوان،
* فک زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] پرچانگی کردن،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
چانه
مترادف و متضاد زبان فارسی
آرواره، انفکاک، تفکیک، جداسازی، حذف، قطع
فارسی به انگلیسی
Seal
فارسی به ترکی
gıdı
فارسی به عربی
فک
عربی به فارسی
باز کردن پیچ , شل کردن پیچ , واپیچاندن
فک , ارواره , گیره , دم گیره , وراجی , تنگنا , هرزه درایی کردن , پرچانگی کردن , دام , تله , بند , کمند , بدام انداختن , با تله گرفتن , زانویی مستراح وغیره تله , دریچ-ه , گیر , محوطه کوچک , شکماف , نیرنگ , فریب دهان , در تله انداختن
گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
جدا کردن چیزی، دور کردن یکی از دیگری، آرواره، چانه از هم جدا کردن، گشودن، رها کردن، از گرو در آوردن آزاد کردن تزده، اروارک زنوک آرواره (فک اعلی) زنخ (فک اسفل) گربه ی دریایی خوک آبی (مصدر) جدا کردن دو چیز از هم، باز کردن گشودن، رها کردن (اسیر)، از گرو بیرون آمدن، (اسم) از هم جدا کردگی، گشودگی، رهایی (اسم) هر یک از دو استخوانی که در تشکیل آرواره پایین و آرواره بالا شرکت می کنند آرواره پایین فقط از یک استخوان به نام فک اسفل تشکیل شده در صورتی که آرواره فوقانی از 13 استخوان به وجود آمده که یک زوج فک اعلی دو تا از آن 13 استخوان است. یا فک اسفل. استخوانی است فرد و متناظر به شکل نعل اسب که به تنهایی آرواره زیرین را می سازد و دارای یک تنه و دو شاخه صعودی است. تنه دارای یک سطح قدامی محدب است که به عضلات پوستی صورت مجاور است و یک سطح خلفی مقعر که در آن دو حفره برای غدد بزاقی زیر زبانی و تحت فکی وجود دارد و کنار فوقانی تنه محل حفره های دندانی است که ریشه دندان ها در آن جای می گیرد. کنار تحتانی این استخوان صاف و قسمت فوقانی حد گردن است. در سطح قدامی تنه استخوان مذکور در قسمت وسط یک برجستگی وجود دارد که به نام برآمدگی چانه یی است. شاخه های صعودی این استخوان که از طرفین تنه بالا می روند دارای سطحی داخلی برای چسبیدن عضلات رجلی داخلی و رجلی خارجی و یک سطح خارجی جهت التصاق عضلات ماضغه می باشند. کنار فوقانی هر یک از شاخه های صعودی استخوان مذکور دارای یک گودی میانی است به نام شیار سینی شکل و دو برآمدگی قدامی و خلفی: برآمدگی قدامی موسوم بزایده منقاری است و مثلثی شکل می باشد و عضله گیجگاهی بان می چسبد. برآمدگی خلفی موسوم به لقمه فک است که توسط قسمتی باریک بنام گردن با شاخه صعودی یکی می شود. لقمه فک اسفل با لقمه و حفره دوری استخوان گیجگاهی مفصل شده تشکیل مفصل گیجگاهیفکی را می دهد آرواره زیرین چانه. یا فک اعلی. استخوانی است زوج که در طرفین صورت قرار گرفته و دارای یک زایده هرمی است که با استخوان گونه یی مفصل می شود. و برجستگی صورت را تشکیل می دهد و زایده دیگری نیز دارد به نام زایده صعودی فک و همچنین زایده سومی نیز دارد که به طرف داخل آمده و بنام زایده کامی موسوم است و در تشکیل سقف دهان و کف بینی شرکت دارد. همین زایده کامی است که در قسمت جلو و پایین آن حفره های دندانی فک اعلی قرار دارند. سطح خارجی فک اعلی مجاور عضلات صورتی و پوست است و سطح داخلی جزو جدار حفره بینی است. در داخل این استخوان حفره بزرگی دیده می شود به نام سینوس فکی که سوراخ آن در حفره بینی باز می شود. توضیح با وجود آنکه استخوان فک اعلی جزوی از آرواره بالایی ست گاهی هم آن را آرواره بالایی نام برند. (اسم) پستانداری گوشتخوار از راسته پره پاییان که کاملا بزندگی دریایی سازش یافته و در مصب رودخانه های بزرگ و مجاور سواحل زندگی می کند و فقط برای استراحت و تولید مثل به ساحل می آید. دستهای کوتاه و به وسیله پرده ای که انگشتان را به یکدیگر مربوط می کند تشکیل باله شنا می دهد و انگشتانش در بین پرده کاملا نمایان است و به چنگال ختم می شود. انگشتان و پاهایش نیز به وسیله پرده ای بهم مربوطند ولی هیچ وقت برای حرکت حیوان به کار نمی روند و فقط در امتداد بدن قرار گرفته و تشکیل باله عصبی شنا را می دهند. این جانور در تمام مناطق قطبی در دریاها فراوان است فک فاقد گوش خارجی است و بدین جهت تمیز آن از دیگر پستانداران دریایی سهل است. شکار زیاد و بی تناسب این حیوان به منظور استفاده از گوشت و پوست و چربی آن امروزه به مقدار زیادی نسل وی را رو به انقراض برده است. گونه ای از این جانور در دریای مازندران وجود دارد و به نام فک دریای خزر موسوم است: سگ دریایی گربه دریایی شیر دریایی. (اسم) در آمل و مازندران به گونه های مختلف بید اطلاق می شود.
فرهنگ فارسی آزاد
فَکّ، (فَکَّ، یَفُکُّ) جدا کردن، باز کردن، گشودن، از رَهن خارج ساختن، اسیر را آزاد کردن، خلاص و رها کردن، پیر و مُسِنّ شدن، کم عقل و خِرِف گردیدن،
فارسی به آلمانی
To [verb]
معادل ابجد
100