معنی فی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
سایه، غنیمت، دسته ای از پرندگان. [خوانش: (فَ یْ) [ع. فی ء] (اِ.)]
(اِ.) نرخ، قیمت بازاری.
[ع.] (حر اض.) ظرف زمان و مکان به معنی در، اندر.
فرهنگ عمید
سایه،
آنچه از دشمن بدون جنگ و از طریق تسلیم، مصالحه، یا عقد پیمان گرفته شود، اعم از زمین یا اموال،
قیمت، بها،
حل جدول
عربی به فارسی
بسوی , بطرف , به , در , پهلوی , نزدیک , دم , بنابر , در نتیجه , بر حسب , از قرار , بقرار , سرتاسر , مشغول , توی , لای , هنگامه , در موقع , درون , درونی , میانی , دارای , شامل , دم دست , رسیده , امده , به طرف , نزدیک ساحل , با امتیاز , در میان گذاشتن , جمع کردن , اندر , در میان , در ظرف , نسبت به , مقارن
فرهنگ فارسی هوشیار
در اندرون توی ظرف مکان و ظرف زمان در اندر درون
فرهنگ فارسی آزاد
فِی، در، درون، تو، به سبب، از (ظرف زمان و مکان و از حروف جارّه است که چون قبل از هر اسم در آید به آن صدای جرّ یا زیر یا کسره می دهد) ترکیب فی با بعضی از کلمات در زبان فارسی هنوز رائج است مانند:
معادل ابجد
90