معنی فیلمی از مصطفی آل احمد

حل جدول

فیلمی از مصطفی آل احمد

پوسته


آل احمد

نویسنده اثر نون و القلم

لغت نامه دهخدا

مصطفی

مصطفی. [م ُ طَ فا](اِخ) پیغمبر(ص). از نامهای آن حضرت صلی اﷲ علیه و آله.(ناظم الاطباء). لقبی از القاب رسول صلوه اﷲ علیه. ازالقاب حضرت محمد(ص).(یادداشت مؤلف):
شفیع باش برِشه مرا بدین زلت
چو مصطفی برِ دادار برروشنان را.
دقیقی.
گر مدیح و آفرین شاعران بودی دروغ
شعر حسان بن ثابت کی شنیدی مصطفی ؟
منوچهری.
مصطفی اندر جهان، آن گه کسی گوید که عقل ؟
آفتاب اندر فلک، آن گه کسی جوید سها؟
سنایی.
یعنی امسال از سر بالین پاک مصطفی
خاک مشک آلود بهر حرز جان آورده ام.
خاقانی.
زبان ثناگر درگاه مصطفی بهتر
که بارگیر سلیمان نکوتر است صبا.
خاقانی.
از مصطفی خلیفه و چون آدم صفی
از خود خلیفه کرد خدای گرو گرش.
خاقانی.
فردا به بهشت گشته سیراب
در کوثر مصطفات جویم.
خاقانی.
پیشت آرم مصطفایی را شفیع
کِاسم او یاسین و طه دیده ام.
خاقانی.
مپندار سعدی که راه صفا
توان رفت جز در پی مصطفی.
سعدی(بوستان).
طبیبی حاذق به خدمت مصطفی(ص) فرستاد.(گلستان).
- آل مصطفی، خاندان رسالت. آل رسول.فرزندان حضرت محمد(ص).(یادداشت مؤلف):
کس نیارد یاد از آل مصطفی
در خراسان از بنین و از بنات.
ناصرخسرو.
تا آل مصطفی را زایزد درود باشد
بر تو درود بادا از مصطفی و آلش.
خاقانی.
- مصطفی زاد، مصطفی زاده. پیمبرزاده. فرزند رسول. از نسل حضرت محمد(ص).
- || پاک نژاد. پاکیزه نژاد. علوی. آسمانی:
اشتر آمد این وجود خارخوار
مصطفی زادی بر این اشترسوار.
مولوی.

مصطفی. [م ُ طَ فا](اِخ) ابن عبداﷲبن عبیداﷲ القسطنطینی، معروف به حاجی خلیفه و کاتب چلبی. صاحب کشف الظنون(متوفا به سال 1068 هَ. ق.). رجوع به کاتب چلبی شود.

مصطفی. [م ُ طَ فا](ع ص) برگزیده.(منتهی الارب)(مهذب الاسماء)(ناظم الاطباء)(دهار). برگزیده شده.(غیاث)(آنندراج). گزین کرده شده. گزیده. گزین. مختار. اختیارشده. انتخاب شده.(یادداشت مؤلف). || صاف کرده شده. مصفا.(از غیاث)(از آنندراج).

مصطفی. [م ُ طَ فا](اِخ) ابن حسین کاشانی نجفی. فقیه امامی. در کاشان به دنیا آمد و در کاظمیه در 29 رمضان به سال 336 هَ. ق. در حدود هفتادوپنج سالگی درگذشت. کتاب «التجری » در بعضی مسائل شیعه از اوست.(از اعلام زرکلی)(از الذریعه ج 3 ص 359).

مصطفی. [م ُ طَ فا](اِخ) ابن سیدحسن بن سان بن احمد هاشمی حسینی جنابی رومی، مکنی به ابومحمد. مورخی فاضل و اصلش از جنابه ٔ فارس بود. در ترکیه به دنیا آمد و شهرت یافت و در سال 985 هَ. ق. در مدرسه ٔ بروسه به تدریس پرداخت و در حلب به سال 944 به منصب قضا رسید و در آمِد دیار بکر به سال 999 هَ. ق. درگذشت. وی به زبان عربی و ترکی شعر می گفت. از آثار اوست: 1- البحر الزخار و العیلم التبار. 2- العلم الزاخر فی احوال الاوائل و الاواخر در دو جلد و آن تاریخ کبیری است به عربی که به ترکی نیز ترجمه کرده است و به تاریخ جنابی معروف است.(از کشف الظنون)(از اعلام زرکلی).

مصطفی. [م ُ طَ فا](اِخ) ابن محمد سلیم غلایینی(1303- 1364 هَ. ق.). از گویندگان و نویسندگان و خطبای نامی و از اعضای مجمع علمی عربی بیروت بود. شاگردی محمد عبده کرد و مناصب علمی و دیوانی و ریاست مجمع اسلامی را در بیروت داشت از آثار اوست: 1 -نظرات فی اللغه و الادب. 2- عظه الناشئین. 3- الاسلام روح المدنیه. 4- دیوان اشعار.(از اعلام زرکلی).

مصطفی. [م ُ طَ فا](اِخ) زین الدین حمصی. شاعر از اهل حمص بود. به سال 1248 هَ. ق. در آنجا به دنیاآمد و به سال 1319 هَ. ق. در همانجا درگذشت. آواز جانفزایی داشت و اشعار لطیفی در غزل و ستایش حضرت رسول(ص) دارد. معارضاتی با شاعر معاصر خود محمدبن هلال دارد و آن را به صورت کتاب درآورده و «تذکره الغافل عن استحضار المآکل » نامیده است.(از اعلام زرکلی).

مصطفی. [م ُ طَ فا](اِخ) ابن محمدبن رحمهاﷲبن عبدالمحسن ایوبی انصاری رحمتی، مکنی به ابوالبرکات. فقیه دمشقی. از دانشمندان حنفی بود در سال 1187 هَ. ق. به مدینه مهاجرت کرد و به مکه رفت و به سال 1205 هَ. ق. در آنجا درگذشت. از آثار اوست: حاشیه ای بر مختصر شرح التنویر علایی و چند حاشیه و شرح و رساله ٔ منظوم و منثور دیگر. وی به سال 1135 هَ. ق. متولد شده بود.(از اعلام زرکلی).

مصطفی. [م ُ طَ فا](اِخ) ابن کمال الدین بن علی بکری صدیقی(1099- 1162 هَ.ق.)، مکنی به ابوالمواهب. طریقه ٔ خلوتیان و مذهب حنفیان داشت و خود از گویندگان و دانشمندان و مؤلفان و سفرنامه نویسان نامی بود. وی به حلب و بغداد و مصر و قسطنطنیه و حجاز سفر کرد و کتابهایی نوشت که از آن جمله است: 1- مجموع رسائل رحلات. 2- الصلاه الهامعه. 3- فتح القدسی. 4- بلغهالمرید. 5- التواصی بالصبر و الحق. 6- منظومه الاستغفار.(از اعلام زرکلی).

مصطفی. [م ُ طَ فا](اِخ) ابن پیر محمد، معروف به عزمی زاده و بستان افندی. از علما و نویسندگان ترک بود و به سال 1040 هَ. ق. درگذشت. او راست: 1- نجاهالاحباب و تحفه ذوی الالباب. 2- حاشیه ای بر «مغنی » ابن هشام. 3- حاشیه ای بر «دررالاحکام » محمدبن فرامرز. 4- حاشیه بر شرح «منارالانوار» عبداللطیف.(از کشف الظنون). زرکلی نام پدر او را محمد و تاریخ ولادتش را 977 هَ. ق. ضبط کرده و کتابهای زیر را بدو نسبت داده است: 1- نتائج الافکار. 2- دیوان الانشاء. 3- حاشیه بر هدایه مرغینانی. 4- رباعیات ترکی. رباعیات وی مانند رباعیات عربی سدیدالدین انباری و رباعیات فارسی عمر خیام است.(از اعلام زرکلی).


آل

آل. (ع اِ) گروه خویشان. (مهذب الاسماء). خاندان (مجمل اللغه). دودمان. دوده. فرزندان. فرزندزادگان. خویشان. خویشاوندان. تبار.اولاد. اهل. اهل خانه. اهل بیت. عیال. اهل و عیال. قبیله و عشیره. قوم. چون: آل احمد. آل اردشیر. آل افراسیاب. آل افریغ. آل اﷲ (مجازاً). آل امیر. آل باوند. آل برمک. آل برهان. آل بویه. آل تبانیان. آل جعفر. آل جفنه. آل حق (بمجاز). آل خورشیدی. آل داود.آل ساسان. آل سامان. آل سلجوق. آل شنسب. آل صوفان. آل طاهر. آل طه (مجازاً). آل عباس. آل عثمان. آل عراق. آل عقیل. آل علی. آل عمران. آل غسان. آل فاطمه. آل فرعون. آل فریغون. آل قاورد. آل کثیر. آل کثکثه. آل محتاج. آل محمد. آل مظفر. آل میکال. آل ناصرالدین. آل نصره. آل نوبخت. آل یاسین (مجازاً):
ای فخر آل اردشیرای مملکت را ناگزیر
ای همچنان چون جان و تن افعال و اعمالت هژیر.
دقیقی.
از آن چندان نعیم این جهانی
که ماند از آل سامان وآل ساسان
ثنای رودکی مانده ست و مدحت
نوای باربد مانده ست و دستان.
مجلدی جرجانی.
گر سوی آل مرد شود مال او چرا
زی آل او نشد ز پیمبر شریعتش.
ناصرخسرو.
جز که زهرا و علی واولادشان
مر رسول مصطفی را کیست آل ؟
ناصرخسرو.
سعدی اگر عاشقی کنی ّ و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد.
سعدی.
با آل علی هرکه درافتادبرافتاد.
|| سراب. کوراب. کَوَر. کتیر. واله که بامدادو شبانگاه بینند:
با عطای کف تو بخشش آل برمک
مَثَل ِ لجه ٔ دریا بود و لمعه ٔ آل.
سلمان ساوجی.
نسبت دست تو میکردم بدریا عقل گفت
رسم دانش نیست کردن نسبت دریا به آل.
حسین کاشفی.
|| چوب. || ستون خیمه. || تابعین. پیروان. پس روان. || اولیاء کسی. || پیرامون کوه. نواحی جبل. || شخص. کالبد. شبح. || و صاحب برهان بتقلید سایر فرهنگ نویسان بکلمه ٔ آل عربی معنی شراب خوردن صبح و شام داده است، و این از غلط خواندن عبارت قوامیس عرب است که در فرق آل و سراب مینویسند: اَلاَّل، السراب. مذ غدوه الی ارتفاع الضحی الاعلی ثم هو سراب سائر الیوم - انتهی. الاَّل، السراب او هو خاص بما فی اول النهار. و لفظ سراب را شراب به معنی خمر خوانده اند. || (اِخ) نام کوهی.

فرهنگ عمید

آل

سراب۱: با عطای کف تو بخشش آل برمک / مثل لجهٴ دریا بُوَد و لمعهٴ «آل» (سلمان ساوجی: ۱۳۶)،

فرهنگ فارسی آزاد

آل

آل، دودمان، اهل خانواده، خانواده و فرزندان،

معادل ابجد

فیلمی از مصطفی آل احمد

491

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری