معنی فیلمی از مک کی

حل جدول

فیلمی از مک کی

می


فیلمی از لاک مک کی

می


فیلمی از ادام مک کی

اون یکی ها, شب های تالداگا, برادران ناتنی, معاون


نیل آرمسترانگ ، مک کی

فضانورد مشهور آمریکایی

سخن بزرگان

جیمز مک کی

میزان توان شما اهمیتی ندارد، نیروی بالقوهتان می تواند در مدت زندگی، رشد نموده و گسترش یابد.

واژه پیشنهادی

فیلمی از آدام مک کی

برادران ناتنی

لغت نامه دهخدا

کی کی

کی کی. (اِخ) دهی از دهستان نوده چناران است که در بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد واقع است و 335 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


کی

کی. [ک َ / ک ِ] (ق) کدام و چه وقت. (برهان). کدام وقت. (فرهنگ رشیدی). کلمه ای است که برای استفهام زمان می آید. (غیاث). استفهام فی الزمان یعنی برای طلب تعیین زمان. (آنندراج). کلمه ٔ غیرموصول به معنی چه وقت و چه زمان و چه جا و کجا که مانند معین فعل در استفهام و تمنا و انکار استعمال می گردد، مانند: کی باشد یعنی چه وقت باشد و مانند: کی آمد و کی رفت یعنی چه وقت آمد و چه وقت رفت و کجا آمد و کجا رفت. (ناظم الاطباء). چه وقت. چه زمان: کی آمد؟ کی رفت ؟ (فرهنگ فارسی معین). کدام هنگام. کدام زمان. چه وقت. متی. ایان. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در اوستا، «کذه » (چه وقت). هندی باستان، «کدا» (چه وقت). افغانی، «کله ». استی، «کد» (هرگاه، اگر، آیا). بلوچی، «کدی » (چه وقت). ایرانی باستان، «کذا» (چه وقت). کردی، «کی » (که ؟ کدام ؟). (حاشیه ٔ برهان چ معین):
تا کی دوم از گرد در تو
کاندر تو نمی بینم چربو
ایمن بزی اکنون که بشستم
دست از تو به اشنان و کنشتو.
شهید (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب
تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب ؟
رودکی (از یادداشت ایضاً).
چه نیکو سخن گفت یاری به یاری
که تا کی کشم از خسر ذل و خواری.
رودکی (احوال و اشعار ج 3 ص 1074).
تا کی دوم از پویه ٔ تو رسته به رسته ؟
بوطاهر (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
گردنگل آمد این پسر تا کی
بربندیش به آخر هر مهتر.
بوالعباس (از یادداشت ایضاً).
تا کی همی درایی و گردم همی دوی
حقا که کمتری و فژاکن تری ز پک.
دقیقی (از یادداشت ایضاً).
ای چون مغ سه روزه به گور اندر
کی بینمت اسیر به غور اندر.
منجیک (ازیادداشت ایضاً).
ویحک ای برقعی ای تلخ تر از آب فرژ
تا کی این طعم بد تو که گرفتی سر پژ.
منجیک (از یادداشت ایضاً).
یکی دشت با دیدگان پر ز خون
که تا او کی آید ز آتش برون.
فردوسی.
یکی تاج کز قیصران یادگار
همی داشتی تا کی آید به کار.
فردوسی.
که بر من زمانه کی آید به سر
که را باشد این تاج و تخت و کمر؟
فردوسی.
رایت تو سایه افکنده ست بر دریای سند
کی بود شاها که سایه افکند بر کوه شام ؟
فرخی.
کنون معشوق و می باید نوای چنگ و نی باید
سرود و رود کی باید جز این وقت و جز این احیان ؟
لامعی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
تا نبیند رنج و سختی مرد کی گردد تمام
تا نیابد باد و باران گل کجا بویا شود؟
ناصرخسرو.
تا به وقت این حادثه خراسان و فترت غز برجای بود و چون این واقعه بیفتاد و سی واند سال شد که هر روز بتر است و هنوز تا کی بخواهد ماند آن نیز... مندرس گشت. (اسرارالتوحید ص 32).
تا کی و تا کی بود این روزگار
آمدن و رفتن بی اختیار.
نظامی.
کی گشت طبع حکیم از خاک سوخته خوش
کی دیده تشنه ٔ عشق از آب دجله شفا؟
مجیرالدین بیلقانی.
پشّه کی داند که این باغ از کی است
در بهاران زاد و مرگش در دی است.
مولوی.
تا کی ای بوستان روحانی
گله از دست بوستانبانت ؟
سعدی.
تو کی بشنوی ناله ٔ دادخواه ؟
سعدی (بوستان).
چو آهنگ بربط بود مستقیم
کی از دست مطرب خورد گوشمال ؟
سعدی (گلستان).
خدا را از طبیب من بپرسید
که آخر کی شود این ناتوان به.
حافظ.
بده جام می و از جم مکن یاد
که می داند که جم کی بود وکی کی ؟
حافظ.
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
طامات تابه چند و خرافات تا به کی ؟
حافظ.
- تاکی، تا چه زمان. تا چه وقت. تا چند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کی هاکی اش بودن که...، عجله داشتن که. شتاب داشتن که. با بی صبری انتظار رسیدن موعد چیزی را داشتن: کی هاکی اش بودکه برود. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال:
کی کار شیطان است، هنگامی که وقت اجرای کاری را از کسی پرسند و او نخواهد در آن باره اظهار نظری بکند، این جمله را گوید. (فرهنگ فارسی معین).
|| در وقت انکار نیز این لفظ را گویند. (برهان). در هنگام انکار نیز استعمال شود. (انجمن آرا). برای نفی برسبیل انکار استعمال شود. (از آنندراج). چگونه. چون. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چگونه. چطور. (فرهنگ فارسی معین). در استفهام و انکار و نیز در نفی و انکار استعمال گردد، مانند: کی شد، کی کرد؛ یعنی نشد و نکرد. (ناظم الاطباء):
کی دل به جای داری پیش دو چشم او
گر چشم را به غمزه بگرداند از وریب.
شهید (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
رو تا قیامت آید زاری کن
کی رفته را به زاری بازآری ؟
رودکی.
گرگ را کی رسد صلابت شیر
باز را کی رسد نهیب شخیش ؟
رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کی مار ترسگین شود و گربه مهربان
گر موش ماژ و موژ کند گاه در همی.
منسوب به رودکی (از امثال و حکم ص 1260).
کی خدمت را شایم تا پیش تو آیم
با این سر و این ریش چو پاغنده ٔ حلاج.
ابوالعباس (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
تشتر راد خوانمت پرگست
او چو تو کی بود به گاه عطا؟
دقیقی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
گویی همچون فلان شدم نه همانا
هرگز چون عود کی تواند شد توغ ؟
منجیک (از یادداشت ایضاً).
خردرا و جان را همی سنجد او
در اندیشه ٔ سخته کی گنجد او؟
فردوسی.
اگر به نبودی سخن از خدای
نبی کی بدی نزد ما رهنمای ؟
فردوسی.
بدو گفت گستهم کآمد سوار
تو تنها شدی کی کنی کارزار؟
فردوسی.
ندیدم که بر شاه بِنْهفتمی
وگرنه من این راز کی گفتمی ؟
فردوسی.
کی بود کردار ایشان همسر کردار او
کی تواند بود تاری لیل چون روشن نهار؟
فرخی.
وگر چو گرگ نپوید سمندش از گرگانج
کی آرد آن همه دینار و آن همه زیور؟
عنصری.
گر مدیح و آفرین شاعران بودی دروغ
شعر حسان بن ثابت کی شنیدی مصطفی ؟
منوچهری.
آهوبا شیر کی تواند کوشید
چوکک با باز کی تواند پرّید؟
منوچهری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
چون ماهی شیم کی خورد غوطه چغوک
کی دارد جغد خیره سر، لحن چکوک ؟
لبیبی (از یادداشت ایضاً).
عقل و سخن مر تورا به کار کی آید
چون تو همی مست کرده ای دل هشیار.
ناصرخسرو.
در ثیاب ربوده از درویش
کی به دست آیدت بهشت وثواب ؟
ناصرخسرو.
چند جویی آنچه نَدْهندت همی
چیز ناموجود کی جوید حکیم ؟
ناصرخسرو.
که اگر در خواندن فروماند به تفهم معنی کی تواند رسید؟ (کلیله و دمنه).
کی پسندد عاقل از ما، در مقام زیرکی
کَاسب تازی مانده بی جو کَه ْ به پیش خر نهیم.
سنائی.
کی میوه ٔ رحمت خورد آن کس که ز اول
درباغ امیدش ز عنایت شجری نیست.
سنائی.
کی گردد مه مردم بداصل به دعوی
کی گردد نو پیرهن کهنه به آهار؟
سنائی.
کی تواند سپیدچرده شدن
آنکه کرد ایزدش سیه چرده.
سنائی.
با دل دوست کسی را نبود بیم دمار
کی بود بر لب دریای دمان بیم عطش ؟
ادیب صابر.
فضل را روزگار کی پوشد
کس به گل آفتاب ننداید.
رشید وطواط.
نظم او را تو مپندار چو نظم دگران
کی بود نغمه ٔ داود چو آواز درای ؟
شرف الدین شفروه.
با غم هجر تو مرا تاب نماند و کی بود
طاقت باز تیزپر کبک شکسته بال را.
فلکی شروانی.
کی شود از پای مور دست سلیمان به عیب
کی کند از مرغ گل صنعت عیسی زیان ؟
خاقانی.
جان کنند از ژاژخایی تا به گرد من رسند
کی رسد سیرالسوانی درنجیب ساربان ؟
خاقانی.
صدمه های عشق را کی بوالهوس دارد قبول
کی شناسدطفل قدر سیلی استاد را؟
ظهیر فاریابی.
دیگران کی به پایه ٔ تو رسند
پشّه را کی بود مهابت پیل ؟
ظهیر فاریابی.
کی بود آن رند گدا مرد آنک
عزم به خلوتگه سلطان کند.
عطار.
کی بود یارای آن خفاش را
کو ببیند آفتاب فاش را.
عطار.
کی رسد از دین سر مویی به تو
زیر هر موییت زناری دگر.
عطار.
کی فروزد چراغ کس بی زیت ؟
بهاءالدین ولد (از امثال و حکم ص 1259).
کی توان با شیعه گفتن از عمر
کی توان بربط زدن در پیش کر؟
مولوی.
پشّه کی داند که این باغ از کی است
در بهاران زاد و مرگش در دی است.
مولوی.
سنگ و آهن زآب کی ساکن شود
آدمی با این دو کی ایمن شود؟
مولوی.
کی همچو آفتاب بود در فروغ، ماه
کی همچو حور باشد در نیکویی پری ؟
مجد همگر.
دعای منت کی بود سودمند
اسیران محتاج در چاه بند.
سعدی (بوستان).
کی شوی آن چنان که می بایی
چون تو با خویشتن نمی آیی.
اوحدی.
با وجود عقل اگر پیدا بود عشقش رواست
کی به گل پنهان توان کردن فروغ آفتاب ؟
ابن یمین.
ما، در تو کی رسیم که رفتی به صد شتاب
کی عمر رفته کس به دویدن گرفته است.
کمال خجندی.
نور شمع جاهت از خاصیت اختر مبین
کی چراغ خور منیر از روغن سمسم بود؟
کاتبی.
سپه عقل که بشکست مرو در پی او
کی دلاور ز پی لشکر بشکسته رود؟
کاتبی.
کی سیاهی شود از زنگی دور
گرچه خوانند به نامش کافور.
جامی.
کی از طنین ذبابی پلنگ راست زیان
کی از حنین حبابی نهنگ راست خطر؟
قاآنی.
جلوه ٔ خورشید و ماهم از تو کی بخشد شکیب
کی شنیدستی که گردد تشنه سیراب از سراب ؟
قاآنی.
|| به معنی چرا که استفهام «لم » است. (آنندراج).

کی. [ک َ / ک ِ] (حرف ربط + حرف ندا) (از: «که »، حرف ربط + «ای »، حرف ندا) مخفف که ای. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کای:
ورا گفت کی گیو شاد آمدی
خرد را چو شایسته داد آمدی.
فردوسی.
بدو گفت کی یادگار مهان
پسندیده و ناسپرده جهان.
فردوسی.

کی. (ادات استفهام، ضمیر استفهامی) که. چه کس و کدام کس. و کی است، یعنی چه کس هست و کی آمد و کی رفت، یعنی کدام کس آمد و کدام کس رفت. (ناظم الاطباء). که ؟ چه کس ؟ کدام کس ؟ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). که ؟ چه کس ؟توضیح آنکه چون کی (= که) به «است » ملحق گردد به صورت کیست نوشته شود. (فرهنگ فارسی معین):
خود غم دندان به کی توانم گفتن
زرین گشتم برون سیمین دندان.
رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بدان تا نداند که من خود کیم
بدیشان سپرده زبهر چیم.
فردوسی.
راست گویید که این قصه و این نادره چیست
این که آبستنتان کرد بگویید که کیست.
منوچهری.
هوا نماند تا بررسم ز عقل که من
کیم چیم چه کسم بر چیم که را مانم.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
در زیر بار منت تو یک جهان کس است
شرح و بیان به کار نیاید که کی و کی.
سوزنی (از یادداشت ایضاً).
ناگاه چوبه ٔ تیر بر سینه ٔ او آمد و کس ندانست کی انداخت و للیانوس درحال جان سپرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 71).
بر جهان خواجگی همی رانی
هنرت چه و نسبت تو به کی ؟
انوری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کیست که پیغام من به شهر شروان برد
یک سخن از من بدان مرد سخندان برد.
جمال الدین عبدالرزاق.
این قدم حق را بود کو را کشد
غیر حق خود کی کمان او کشد؟
مولوی.
تو دانایی آخر که قادر نیم
توانای مطلق تویی من کیم ؟
سعدی (بوستان).
به جز سنگدل کی کند معده تنگ
چو بیند کسان بر شکم بسته سنگ.
سعدی (بوستان).
- امثال:
کی به کیست ؟؛ یعنی تمیز و تشخیصی در میان نیست. بسیار شلوغ و درهم و آشفته است.
کی به کیه ؟؛ در تداول، کی به کیست ؟ رجوع به فقره ٔ قبل شود.
من برای تو تو برای کی ؟ (امثال و حکم ص 1739).
|| (حرف ربط) به معنی که. (ناظم الاطباء): و چون بهرام باز جای پدر نشست از آنجا کی عصبیت او بود در کیش حیلتها تمام کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ لیسترانج ص 64). بهرام گفت مرا نمی باید کی بدین سبب میان شما گفت وگوی رود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ایضاً ص 77). و سوگند خورد کی چندان بکشد از مردم اصطخر کی خون براند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ایضاً ص 116). رجوع به «که » شود. || -َکی، (پسوند) در تداول عامه، علامت حالت و وضع باشد: هول هولکی. هولکی. خوابیدنکی. نشستنکی. زیرآبکی. پس پسکی. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گاه به کلمه ای ملحق شود و قید سازد: پس پسکی. خرکی. دزدکی. دروغکی. راستکی. زورکی. سیخکی. هول هولکی. یواشکی. (فرهنگ فارسی معین). || گاه به اسم ملحق گردد و صفت سازد (به معنی دارنده و صاحب): آبکی. (فرهنگ فارسی معین). || مزید مؤخر امکنه: غربتکی. (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا).

کی. [ک َ] (اِخ) لقب قباد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بعضی گویند این نام را زال پدر رستم به قباد گذاشت و کیقبادخواند. (برهان): و این سخن از زال برخاست که قباد را کی لقب نهاد... (مجمل التواریخ و القصص ص 29). و رجوع به کی (معنی اول و دوم و پنجم) شود.


مک

مک. [م ِ](اِمص، اِ) عمل مکیدن. هر یکبارکار مکیدن را یک مک می نامند: وقتی این بچه دوتا مک به پستان می زند شیرم تمام می شود.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
- مک زدن، مکیدن. بیرون کشیدن مایعی از ظرف آن به وسیله ٔ لب و دهان یا وسایلی مانند تلمبه و آب دزدک که هوا را تخلیه می کنند و مایع را دردرون خود می مکند.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).

مک. [م ُ](ق) در تداول عامه، درست راست. اَنگ: ریگ را انداخت مک خورد به لاله ٔ گوش فلان، یعنی انگ خورد به...(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به معنی عدل و لاپ و نظایر آن است و به صورت قید تأکید به کار می رود: این هندوانه ای که جدا کردیم مک چهار کیلو درآمد.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده). تمام. کامل. بدون کم و زیاد.

گویش مازندرانی

کی

چه وقت کی، بازی سرگرمی

فرهنگ معین

کی

چه وقت ¿ چه زمان ¿: کی آمد، کی رفت، چگونه، چطور. [خوانش: (~.) (ادات استفهام، ق. استفهام زمان)]

معادل ابجد

فیلمی از مک کی

268

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری