معنی فیلمی از نادره ترکمانی

حل جدول

فیلمی از نادره ترکمانی

گورداله و عمه غولی

خاله سوسکه

لغت نامه دهخدا

ترکمانی

ترکمانی. [ت ُ ک َ] (ص نسبی) منسوب به ترکمان. (ناظم الاطباء). چون اسب ترکمانی، دوغ ترکمانی و جز اینها:
یکی زیغ دیدم فکنده در او
نمد پاره ٔ ترکمانی سیاه.
معروفی.

ترکمانی. [ت ُ ک َ] (اِخ) قاسم بن محمد ترکمانی الدمشقی ملقب به زین الدین الحنفی. بسال 888 هَ. ق. درگذشت. او راست «مختصرالضوء من شروح السراجیه فی الفرائض ». (اسماءالمؤلفین ج 1 ص 831).

ترکمانی. [ت ُ ک َ] (اِخ) محمدبن احمدبن عثمان بن ابراهیم بن مصطفی ماردینی جلال الدین ترکمانی حنفی متولد 714 هَ. ق. او راست «الجنان فی مختصر وفیات الاعیان » و «کشف الکاشف » در شرح معنی خبازی در اصول. (از هدیه العارفین ج 2 ص 157).


نادره

نادره. [دِ رَ / رِ] (از ع، ص، اِ) بی مانند. (فرهنگ نظام). مرد بی نظیر و بی مانند. (ناظم الاطباء): این سلطان ماامروز نادره ٔ روزگار است. (تاریخ بیهقی ص 397). || طرفه. طریفه. جالب: این خاتون را عادت بود که سلطان محمود را غلامی نادر و کنیزکی دوشیزه ٔ نادره هر سالی فرستادی. (تاریخ بیهقی ص 253).
بس نادره نگاری و بس بوالعجب بتی
ما را بگو که لعبت خندان کیستی.
خاقانی.
آخر ای نادره ٔ دور زمان از سر لطف
بر ما آی زمانی که زمان میگذرد.
سعدی.
گر توان بود که دور فلک از سرگیرند
تو دگر نادره ٔ دور زمانش باشی.
سعدی.
اگر چه نادره یاری و خوب دلبندی
ولیک دعوی یاری تو کرا یار است.
؟ (از صحاح الفرس).
نادره کبکی بجمال تمام
شاهد آن روضه ٔ فیروزفام.
جامی.
|| هر چیز کمیاب. هر چیز تازه و تحفه. (ناظم الاطباء). طرفه. نفیس. دیریاب. تنگیاب. قیمتی: آنچه از آن بکار آمده تر و نادره تر بود. (تاریخ بیهقی ص 114).
میجویم داد، نیست ممکن
کاین نادره در جهان ببینم.
خاقانی.
|| هر چیز عجیب و شگفت. (ناظم الاطباء):
دوستی او ز سپاه وز حشم نادره است
از رعیت که همی مال دهد نادره تر.
فرخی.
اندر این ایام از نادره ها نادره است
پسری با پدر خویش موافق به سیر.
فرخی.
نادره باشد گلو بریدن اطفال
نادره تر آنکه طفلکان نخروشند.
منوچهری.
راست گوئید که این قصه و این نادره چیست
اینکه آبستنتان کرده بگوئید که کیست.
منوچهری.
یک قطره آب نادره باشد ز چشم کور.
ناصرخسرو.
جان میدهم بجای زر این نادره که تو
از زر حدیث میکنی از جان نمی کنی.
خاقانی.
|| اتفاق عجیب. حال عجیب. واقعه ٔ عجیب:
مقعد چندین هزار ساله عجوزی
بکر کجا ماند این چه نادره حال است.
خاقانی.
مردمان حکایت گوسفند و زن و آتش و پیلان بگفتند و آن نادره شرح دادند. (سندبادنامه ص 83). || اتفاق وحادثه ٔ ناگهانی. (ناظم الاطباء): بوبکر حصیری را در این روزها نادره ای افتاد و خطا بر دست وی رفت در مستی. (تاریخ بیهقی ص 156). || هر چیز که سبب آشفتگی گردد و حیرت آورد. (ناظم الاطباء). || بذله. لطیفه. (ناظم الاطباء): خداوند یوم حُمّی... به نادره هاء خنده ناک و بازیهاءعجب و الحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || نکته. لطیفه: سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد. (تاریخ بیهقی ص 238). حکایتی دیگر یاد آمد اگر چه نه حکایت کتاب است اما گفته اند النادره لا ترد. (قابوسنامه).
گرگ گیا بره ست و بره گرگ را گیا
این نکته یاد گیر که نغز است و نادره.
ناصرخسرو.
|| سخنی بدیع و دلنشین. (یادداشت مؤلف). طرفه. طریفه:
رهروی بود در آن راه درم یافت بسی
چون توانگر شد گفتی سخنش نادره شد.
بی شکی از بهشت همی آید
این دلپذیر و نادره معنی ها.
ناصرخسرو.
|| سخن عجیب و غریب و بدیع. (ناظم الاطباء). || سخن ناگاه از دهان بیرون آمده. (زمخشری). || مثلی که شهرت ندارد. (یادداشت مؤلف):
تأویل برگزیده ٔ مار جهل
ای هوشیار نادره افسون است.
ناصرخسرو.


علی ترکمانی

علی ترکمانی. [ع َ ی ِ ت ُ ک َ] (اِخ) ابن عمربن قزل بن جلدک ترکمانی، مشهور به مشد و مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به سیف الدین. رجوع به علی مشد شود.

علی ترکمانی. [ع َ ی ِ ت ُ ک َ] (اِخ) ابن آیبک ترکمانی صالحی، ملقّب به نورالدین و منصور. دومین تن از ممالیک بحری در مصر و شام. رجوع به علی بحری (ابن آیبک...) شود.

علی ترکمانی. [ع َ ی ِ ت ُ ک َ] (اِخ) ابن محمد سالم بن ولی الدین ترکمانی الاصل دمشقی حنفی. فقیه بود و در دمشق متولد شد و در سال 1108 هَ. ق. در همین شهر درگذشت. او را رسائل و تعلیقات و حواشی بسیاری است. (از معجم المؤلفین بنقل از سلک الدرر مرادی ج 3 ص 229).


لوقیون ترکمانی

لوقیون ترکمانی. [ن ِ ت ُ ک َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کام تیغ.


نادره ٔ زمان

نادره ٔ زمان. [دِ رَ / رِ ی ِ زَ] (ترکیب اضافی، اِمرکب) یکتای روزگار. یگانه ٔ دهر. اعجوبه ٔ روزگار. نادره ٔ دور زمان.


نادره گوئی

نادره گوئی. [دِ رَ / رِ] (حامص مرکب) عمل نادره گو. نادره گفتن. لطیفه گفتن.

فرهنگ فارسی هوشیار

نادره

نادره در فارسی مونث نادر کمیاب، سخن نغز، بی مانند بی همتا، ترونده تروند ترونده ی پالیزان هر گاو و خر را کی رسد زین میوه های نادره زیرکدل کربزخورد (مولانا) (صفت) مونث نادر، واحد نادر، مبالغه درمعنی نادر (مذکرا) . الف - چیز کمیاب: میجویم داد نیست ممکن کاین نادره در جهان ببینم. (خاقانی) ب - بی مثل بی مانند: } این سلطان ما امروز نادره روزگاراست. { ج - عجیب شگفت: نادره تر این که طفلکان نخروشند خون زگلو برنیاورند و بخوشند. (منوچهری) د - (اسم بجای ترکیب وصفی) واقعه عجیب حادثه شگفتی آور:‎} مردمان حکایت گوسفند وزن وآتش وپیلان بگفتند وآن نادره شرح دادند. ‎{ ه‎ - (اسم) بذله لطیفه:‎ } یوم حمی را. . . به نادره ها ء خنده ناک و بازیها ء عجب والحان خوش و مانند آن مشغول باید بود. ‎{ و - لطیفه نکته:‎ } سخن اگرچه دراز شود از نکته و نادره ای خالی نباشد. ‎{ ز‎ - دلنشین وطرفه: بی شکی ازبهشت همی آید این دلپذیر و نادره معنیها. (ناصرخسرو) جمع: نادرات نوادر. یا نادره دوران. یگانه روزگار. یا نادره زمانه. یگانه روزگار. جوهریی و لعل کان جای مکان و لامکان نادره زمانه ای خلق کجا و تو کجا ک (دیوان کبیر)


نادره گویی

نغز گویی عمل نادره گوی. نادره گوینده. (صفت) نادره گوی: ساقیان نادره گویند شیرین ادا مطربان چابک طمغاجی حاضر جواب. (مختاری)

مترادف و متضاد زبان فارسی

نادره

اعجوبه، بدیع، بی‌مانند، شاذ، شگفت، طرفه، کمیاب، لطیفه

معادل ابجد

فیلمی از نادره ترکمانی

1159

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری